جعفر محمدقلیان
محل تولد: اردبيل - اردبیل
پردیس محل تحصیل: اردبيل - دانشسرای تربیت معلم شهید رجایی اردبیل
رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی
شهادت: 1365/12/05
محل شهادت: خوزستان - شلمچه
عملیات: کربلا 5
چه وصيتي مي توانم داشته باشم غير از عمل به احکام اسلام ، گوش به فرمان رهبر و آماده براي خدمت به انقلاب اسلامي که تبلور انقلاب هاي پيامبران و امامان و آزادگان است.
زندگي نامه شهيد " جعفر محمد قليان"
سعداله محمد قليان و شهلا خسرواني با هم عقد زناشويي بسته بودند و در محلّه حسينيه اردبيل ساکن. سعداله به شغل خيّاطي مشغول بود و همسرش به خانه داري. هر دو از سواد بهره اي نداشتند. سعداله علاوه بر خيّاطي ، به فرش فروشي هم مي پرداخت. بنابراين از نظر مالي خوب بودند و احساس تنگ دستي نمي کردند.
از نظر اجتماعي ميان مردم محلّه از احترام و ارزش بيشتري برخوردار بود، طوري که او را به عنوان هئيت اُمناي مسجد ميرزاده خانم انتخاب کرده بودند دخل و خرج مسجد با او بود و او هم امانت داري را به نحو احسن به جاي مي آورد سعداله با روحانيون نشست و برخاست مي کرد.
سال 1346 بود. سعداله و شهلا صاحب پنج فرزند پسر و دو فرزند دختر بودند و در کنار اين گل هاي زندگي، به زندگي شان ادامه مي دادند.
خانواده اي مذهبي بودند و حلال و حرام را در زندگي مي شناختند. در روز نوزدهم شهريور ماه سال 1346خداوند منّان به ايشان فرزند پسر ديگري عطا نمود نوزاد توسط قابله اي به نامه " زهرا" در محلّه حسينيه به دنيا مي آيد و خيلي خوشحال مي شوند. سعداله اسم فرزندشان را براي اين که از اسم هاي ائمه اطهار خوش اش مي آمد، " جعفر " مي گذارد.
جعفر در سايه تلاش هاي پدر زحمت کش و لقمه حلال مادرش، در خانه ي کوچک شخصي و وضعيّت اقتصادي متوسط پرورش مي يابد. او قبل از خردسالي به مکتب خانه نرفته است.
در دوران خردسالي به آن صورت بيرون از خانه نمي رفت و در خانه با ديگر برادران و خواهرانش خودش را سرگرم مي نمود.
پدرش از صبح تا شب در مغازه ي خياطي مشغول کسب روزي حلال بود. براي جعفر و ديگر فرزندانش خودش لباس مي دوخت و به صورت حاضري از بازار نمي خريد.
جعفر دوران خردسالي را پشت سر مي گذراند و وارد دوران کودکي مي شود. خانواده اش همچنان در محلّه حسينيه ساکن بودند.
پدرش به شغل خياطي و گهگاهي به فرش فروشي هم مي پرداخت و وضعيّت اقتصادي اش نسبت به گذشته رونق و بهبود يافته بود. جعفر در مدرسه ي ابتدايي جعفر اسلامي ثبت نام مي کُند و به چيدن گل علم و دانش در بوستان مدرسه مشغول مي شود.
او در اين دوران کودکاني را که مذهبي و اهل مجالس قرآن بودند، براي دوستي بر مي گزيند، خودش هم به مجالس قرآن علاقه داشت.
هر گاه جلسات قرآن داير مي شد، برق شوق در چشمانش مي درخشيد.
جعفر 9 سال داشت که خانواده اش از محلّه حسينيه به محلّه حاجي قهرمان نقل مکان مي کنند. ولي ارتباط اش از محلّه حسينيه بريده نشده بود. براي اين که مادربزرگ ( مادر مادرش ) در آنجا ساکن بود.
همچنان به خانه مادربزرگش مي رفت و در جلسات قرآن مسجد ميرزا خانم شرکت مي کرد. کريم محمد قليان برادر بزرگ جعفر در اين مورد مي گويد:" يادم هست که به همراه جعفر به خانه مادر بزرگمان که در مقابل مسجد ميرزاده خانم قرار داشت مي رفتيم.
براي اين که مادربزرگمان خودش به مسجد مي رفت و در جلسات قرآن شرکت مي کرد، ما هم به تبع او در جلسات قرآن حجّه الا سلام موسوي شرکت مي کرديم.
جعفر دوران کودکي و همچنين تحصيلات ابتدايي اش را با موفقيت پشت سر مي گذراند و وارد دوران نوجواني مي شود .
پدرش همچنان به کار خياطي و فرش فروشي مشغول بود. پدر جعفر خودش مي گويد:" به صورت عمده به کار فرش فروشي مي پرداختم و از نظر اقتصادي بسيار پيشرفت کرده بودم و از نظر خياطي بهترين خياط اردبيل محسوب مي شدم به طوري که با همان پول خياطي به مکّه رفتم."
جعفر براي ادامه تحصيل در دوره راهنمايي در مدرسه راهنمايي جعفر اسلامي ثبت نام مي نمايد و به درس اش ادامه مي دهد. او نوجواني متين، شوخ طبع، متديّن و پاکدامن بود.
تلاش هاي شبانه روزي مادري با ايمان او را به سوي آموزه هاي ديني وارتباطي صميمانه با مسجد و روحانيّت سوق مي دهد و از معاشرت با علما و روحانيون لذّت مي بُرد و از مصاحبت آنان مسير زندگي و کمال انساني و درس دين داري مي آموخت.او دوران تحصيل راهنمايي را با سرافرازي و موفقيّت پشت سر گذراند و در هنرستان هفده شهريور در رشته حسابداري ثبت نام مي کند.
وضعيّت درسي او خوب بود. او در دوران درسي و مدرسه ( راهنمايي و دبيرستان) به لحاظ اين که وضعيّت مالي پدرش خوب بود، به کار ديگري نمي پرداخت.
جعفر در دوران انقلاب حدوداً 11 يا 12 سال داشت با اين همه دائما در تظاهرات حضور داشت.
کريم برادر بزرگ جعفر دراين مورد مي گويد: " از همان دوران کودکي همواره من و جعفر به همراه ديگر دوستانش در راهپيماي ها و تظاهرات هاي قبل از انقلاب شرکتي فعال داشتيم و روح سرکش او عليه مظاهر فساد حکومت ستم شاهي آثار پروازي بزرگ را در وجود نوراني اش نويد مي داد.
او بعد ازانقلاب که حدوداً 13 ساله بود، به همراه برادر بزرگش، کريم در طرح بسيج ملي که محل آموزشي اش مدرسه نوّاب صفوي بود، عضو مي شود. و حتي با کريم در مراکز حساس مانند ، پمپ بنزين، نيروگاه برق، و غير نگهباني مي داد.
جعفر در اين دوران ( نوجواني) به همراه دوستانش به مسجد سرچشمه مي رفت و در جلسات قرآن شيخ ولي شرکت مي کرد. اهل کتاب بوده، کريم محمد قليات برادر جعفر دراين مورد مي گويد: جعفر اگر چه چهارسال از نظر سنّي از من کوچک تر بود ولي در اقيانوس پرتلاطم وجودش موج معنويّت و عشق به خدا و ائمه اطهار (ع) موج مي زد و غرق در مطالعه کتاب هاي حضرت امام خميني (ره) و شهيد مطهّري بود. به ورزش کوهنوري علاقه داشت جعفر در کنار درس و مدرسه و مطالعه و جلسات قرآن و با تأسي از قرآن که فرمود" به پدر و مادرتان نيکي کنيد" به پدر و مادرش احترام مي گذاشت پدرش در اين مورد مي گويد: او من را آنقدر دوست داشت که کلمه " آقاجان" وِرد زبانش بود. نور چشم مادرش بود. مادرش هم او را خيلي دوست داشت.
با برادران و خواهرانش با صفا و مهرباني رفتار مي کرد. و با دوستان و آشنايان هم. همه را به نيکي و تقوي دعوت مي کرد و خود با مردم به خوبي معاشرت مي نمود. او هر کس را مي ديد که دل سوز مردم است و به مردم صادقانه خدمت مي کُند، دوست مي داشت و خود عاشق خدمت به مردم بود.
جابر محمد قليان برادر بزرگ ديگر جعفر در کتاب " شاهدان تربيت سازمان آموزش و پروش" چنين مي گويد:" جعفر عشق به همنوعان داشت و عطوفت و مهرباني در وجودش تجلّي عيني و خالصانه پيدا کرده بود. هيچ گاه از کسي گله نمي کرد و رفتار سراسر پرعطوفت اوهمه را مجذوب کرده بود."
جعفر با تيپ هاي مذهبي دوست مي شد از جمله با آقايان جمال محبوب ايراني، ذاکر توسلي، يوسف لطفي آذر، جليل يکتا ولد، سيد آقا سيد حاتمي، عباس فني اصل و بر دوش رئوف فني اصل، آئين حاج محمدي، و شاپور قهرماني. با همه اين ها درپايگاه فعاليّت مي کردند. بسياري از دوستان او به فيض شهادت نائل شده اند مانند : بهنام يوسفي اردبيلي، جبّاري، يعقوب مهدي زاده، لطفي آذر برادر يوسف لطفي آذر، حامدي، برادران محدّث خلخالي و مير شکور راثي نظام.
او به علما و روحانيون از جمله به خانواده عاملي ما و خصوصاً به خا نواده شهدا خيلي احترا م مي گذاشت.
جعفر در دوران دبيرستان علاوه بر اينکه عضو شوراي مرکزي انجمن اسلامي دبيرستان هفده شهريور بود، درپايگاه شهيد مصطفي حجازي مسجد سرچشمه هم فعاليّت مي کرد آقاي سيد آقا سيد حاتمي و همرزم جعفر در اين مورد مي گويد:" جعفر از سال 1361 تا 1365 عضو پايگاه شهيد مصطفي حجازي مسجد سرچشمه بود و از سال 1363 تا 5/12/1365 (زمان شهادت) مسئوليّت تبليغات و تدارکات پايگاه را برعهده داشت. وي از اعضاي فعال پايگاه بود."
همچنين آقاي سيد حاتمي در کتاب " شاهدان تربيت مي گويد:" از دوران کودکي با هم بوديم و به ويژه در دوره تحصيلمان در دبيرستان، چهار سال در کنار هم و در پايگاه مقاومت شهيد مصطفي حجازي مسجد سرچشمه اردبيل از فيض وجودش بهره ها مي جستيم.
رأفت و عطوفت، مهرباني و گذشت، انثار و بردباري، اُنس با قرآن و نماز و دُعا و لذت از نيايش با خداي رحمان، علاقه و عشق به امام و رفتار صميمانه اش با دوستان و اطرافيان او حبيب قلوب همسالان ساخته بود که مهرورزي او به همگان و همگان به او، موجب خوب و انجذاب ديگران مي شده"
جعفر دوره دبيرستان را با موفقّيت به اتمام مي رساند، از آنجا که آرزو داشت از تربيت معلم قبول شود، در اواخر شهريور سال 1365 از تربيت معلم شهيد رجايي در رشته آموزش ابتدايي پذيرفته مي شود و به آرزويش مي رسد. چون آرزوي اصلي او رفتن به جبهه بود و از سال 1361 يعني از زمان 15 سالگي به جبهه مي رفت. سه ماه در تربيت معلم تحصيل ميکند. دوباره از سنگر علم به سنگر جبهه مي رود. سنگر علم او را راضي نمي کرد.
جعفر به آن صورت جواني نکرده امّا عمر يکساله ي جواني اش، در پايگاه و جبهه و جنگ سپري مي شد در جلسات قرآن شيح ولي در مسجد سرچشمه شرکت مي کرد کتاب هاي استاد مطهري و دستغيب را مطالعه مي نمود.
او بسيار مقاوم بود. آقاي سيد حاتمي در کتاب " شاهدان تربيت" دراين مورد چنين مي گويد:" جعفر بسيار مقاوم بود. در برابر مشکلات ايستادگي مي کرد و از بلاها نمي گريخت، بلکه با صبر و حوصله بر مشکلات فايق مي آمد. او هميشه آرزو مي کرد که اسلام راستين پيروز شود و قرآن کريم در جهان حکومت کند"
آقاي عبّاس فني اصل، مدرس دانشگاه محقق اردبيلي و از دوستان جعفر محمد قليان در " شاهدان تربيت" چنين مي گويد:" درمدرسه و پايگاه مقاومت با هم بوديم و پاي بندي جعفر به فرامین ديني و عشق به انقلاب و امام و فعالّيت در شبانه روزي در مراسم مذهبي و تلاش براي توسعه فرهنگ انقلاب و امام در وجودش لحظه به لحظه فزوني مي گرفت صداقت با دوستان و اجتناب از غيبت و رفتار صميمانه او با اطرافيان و تواضع و فروتني و ادب و اخلاص، متانت و وقار، شوخ طبعي و تواضع در وجود شهيد به عيان هويدا بود."
آقاي جمال محبوب ايراني، شاغل در آموزش و پرورش شهرستان کرج، دوست و همرزم جعفر، چنين مي گويد:" من با جعفر محمد قليان در پايگاه شهيد مصطفي حجازي مسجد سرچشمه آشنا شدم، نوجواني پرجنب و جوش، چابک، شرح طبع، مقّيد به اصول ارزش هاي انقلاب اسلامي، آگاه و با بصيرت بود. در جلسات قرآن شيخ ولي در مسجد سرچشمه شرکت مي کرديم. جعفر معمولاً جوان شلوغي بود، با شيطنت هاي خود از روي شوخي دوستانش از جمله من را اذيّت مي کرد. ما هم به شوخي شروع به زدن او مي کرديم و او هم از دست ما فرار مي کرد. با جثّه کوچکش، خيلي چابک بود."
جعفر قبل از شهادتش، به صورت موقّتي با هسته ي گزينش سازمان بهداري استان آذربايجان شرقي همکاري مي کرد . حتّي بعد از دريافت حق الزحمه اش که مبلغ 55 تومان بود. آن را به حساب 100 امام واريز مي نمايد. فيش همين مبلغ واريزي موجود و مؤيّد مطلب است.
همچنين او در سرشماري نفوس سال 1365 شرکت مي کند. برادرش جابر درکتاب " شاهدان تربيت " دراين مورد چنين مي گويد:" به ياد دارم که در سرشماري نفوس و مسکن در سال 1365 به عنوان دستمزد يک سکّه بهار آزادي به او تعلق گرفت. همان گونه که در وصّيت نامه خودش نوشته بود. دستمزد کار پرتلاش خود را به کميته امداد حضرت امام خميني (ره) اردبيل اهدا نمود تا صرف مستمندان گردد. اين مورد پس از شهادت ايشان اجرا شد."
آقاي کريم محمد قليان درکتاب شاهدان تربيت" در مورد جعفر مي گويد:" شرکت در نماز جمعه ، دعاي کميل و ورزش ها چون کوه نوردي صلابتي به جثه کوچک ايشان داده بود که کوهي از مروّت و جوانمردي و شهامت و دلاوري را به تماشا گذاشته بود عشق به مطالعه و ادامه تحصيل و عشق به شهادت در وجود او موج مي زد و هر وقت به چهره نوراني جعفر خيره مي شدم يقين مي يافتم که مسافر سريع السيّر عالم ناسوت است و از لنگر و عرش صدايش مي زنند و او زمیني نيست و به زمينيان تعلّق ندارد."
با توجه به نامه ها و تلگرافهاي که از جعفر موجود است، او از اواخر سال 1361 در جبهه هاي حق عليه باطل حضور داشته و رويهم رفته پنج نوبت به جبهه اعزام شده است يک بار هم در تاريخ 13/8/62 درعمليات ولفجر 4 در خاک عراق مجروح گرديده است.
حضور مستمرش در جبهه و جنگ از 15 سالگي نظر او را در مورد جنگ تحميلي تفسير مي کند، امّا چرا از 15 سالگي به فکر جبهه افتاده است؟ پدرش مي گويد: چون جعغر با افرادي نشست و برخاست مي کرد که اهل جبهه و پايگاه و نماز بودند اين تأثير فوق العاده اي بر روحيه ي او گذاشته بود. در جبهه آرپي چي زن بود. وقتي از جبهه بر مي گشت، کمتر در خانه بند مي آمد، بيشتر در پايگاه مصطفي حجازي به عنوان مسئول تبليغات و تدارکات فعاليّت مي نمود. فعاليّت مستمر او در پايگاه مقاومت و انجمن هاي اسلامي دانش آموزان توان و قدرت مديريتي و افري به او بخشيده بود و تأکيد وي به نماز اوّل وقت، امانت داري و وفاي به عهد همه اطرافيان را به احساس لذّت از يک زندگي انساني و هدفمند رهنمون مي گرداند جعفر معمولاً بدون اطلاع از خانواده راهي جبهه مي شد بنابراين به آن صورت توصيه و سفارش شفاهي به خانواده نمي کرد. او جبهه را واجب تر از اين چيزها مي دانست کريم محمد قليان از زبان مادرش در مورد جعفر مي گويد: " جعفر يک نور بود، جرقه زد و رفت.
گويا مادر جعفر در نامه هايش به او زماني که درجبهه بوده، با احساس مادرانه اش او را ناراحت مي کرد او در جواب مادرش مي نوشت: مادر! چرا اينقدر مرا ناراحت مي کني؟ مگر تو حضرت زينب (س) را با آن مصيبت اش نمي شناسي؟ بايد زينت (س) برايت الگوي خوبي باشد
آقاي کريم محمد قليان مي گويد: " يادم هست آخرين بار که جعفر به جبهه مي رفت، سرما خورده بود. به دکتر هم رفته، امّا کاملاً بهبود نيافته بود که به همراه مقداري از دوستانش بدون اطلاع به خانواده به جبهه شلمچه رفته بودند. خودشان تنهايي رفته بوند نه با نيروهاي اعزامي ." پدر جعفر مي گويد" درمغازه اي نشسته بودم که به يکباره خبر شهادت او را شنيدم از ناراحتي نمي دانستم چه کار کنم."
کريم محمد قليان، برادر بزرگ جعفر، در مورد نحوه ي اطّلاع از شهادت جعفر چنين مي گويد: " از طريق راديو شنيدم بودم که ادامه عمليات کربلاي 5 در شلمچه شروع شده است. جعفر هم در شلمچه بوده داشتم از کوچه زندان قديم اردبيل مي رفتم، يک لحظه به ذهن آمد که جعفر شهيد شده است. همان روز، بعد از ظهر جهت شرکت در مجلس ترحيمي به مسجد باغميشه رفتم. وقتي که به مسجد رسيدم، ديدم، دوستان به من طوري نگاه مي کنند. بالاخره شب همان روز مرا به انجمن اسلامي دعوت کردند . در آنجا بود که به من گفتند جعفر شهيد شده است. وقتي که خبر شهادت جعفر را شنيدم در جا خشکم زد. از آنجا به خانه رفتم اما به خانواده چيزي نگفتم. آرام و قرار نداشتم، نمي توانستم يک جا بند بيايم. خواهرم علت بيقراريم را پرسيد. به او چيزي نگفتم، بالاخره وقتي که روز شد. خانواده هم فهميدند، جعفر شهيد شده است."
جعفر محمد قليان، در پنجم اسفند ماه سال 1365 (5/12/1365) در منطقه جنگي شلمچه در ادامه عمليات کربلاي 5 از ناحيه چانه و بدن مورد اصابت ترکش قرار گرفته و شهد شيرين شهادت نوشیده است. حتي وصيت نامه و قرآن موجود در جيبش به وسيله خون چانه اش خونين مي گردد. او را به سفارش مادرش در داخل قبر پدر بزرگش (پدر مادرش) مرحوم خسرو خسرواني آقچه کند، در گلزار شهداي قاسميه به خاک مي سپارند. ديگران از صير، حوصله و از متانت جعفر سخن مي گويند. پدر شهيد، نترس بودن و نماز خوان بودن او را خيلي دوست داشت. کريم، برادر بزرگ شهيد مي گويد: تبسم اش را دوست داشتم.
جابر محمد قليان برادر بزرگ شهيد مي گويد: " جعفر در زمان دانشجويي 19 ساله بود و هنوز وارد کلاس و مدرسه و تدريس نشده و به کسوت مقدس معلمي در نيامده بود که کسوت زيباي شهادت اندام منور و وجود الهي اش را برازندگي جاودانه بخشيد. او هميشه معلم ما و آشنايان بود و هست." (از کتاب شاهدان تربيت)
آقاي جمال محبوب ايراني، دوست و همرزم شهيد جعفر محمد قليان، در مورد نحوه شهادت جعفر، چنين مي گويد: "بالاخره روزي رسيد که جعفر محمد قليان در ادامه عمليات کربلاي 5 در منطقه ي شلمچه در قالب گردان قاسم شرکت کرديم. شب سوم اسفند ماه سال 1365، حمله به خاک عراق شروع شد. بعد از عبور از خط خودمان وارد ميدان مين عراق شديم که قبل از کانال آبي (شهر) قرار داشت. يادم هست که در انجا (ميدان مين) هم جعفر از شيطنت و از شوخي هاي خود دست برنمي داشت. با من شوخي کرد، گفتم: جعفر! دست بردار. اينجا ميدان مين است. اما او همچنان دست بردار نبود. قرار بود از ميدان مين اول، بر روي نهري که حدود 5 الي 6 متر عرض داشت، رزمندگان گردان قاسم پل بيندازند تا از طريق پل به آن طرف نهر عبور کنيم. اما قبل از اينکه رزمندگان پل را بر روي نهر بيندازند، عراقي ها متوجه شدند. ما را زير آتش گرفتند، بسياري از رزمندگان گردان قاسم از جمله عمران همرنگ ، معاون گردان شهيد شدند. بنابراين وقتي که ديديم خبر از پل نيست، خودمان به آب زديم و از شهر به سختي عبور کرديم و وارد ميدان مين دوم شديم ر حالي که عراقي ها منطقه را زير آتش شديد گرفته بودند و خمپاره، ترکش و گلوله مثل نقل و نبات مي باريد. در همين لحظه ديدم که جعفر محمد قليان به زمين افتاده و با دستش به بچه ها اشاره مي کند که جلو بروند. من (محبوب ايراني) در همان جا از روي شوخي در حالي که جلو مي رفتم به جعفر گفتم: جعفر! چرا شيطنت و شوخي نمي کني؟ خوب شد که به زمين افتادي، مي خواستم همين روزت را ببينم. در حالي که من همه اين حرف ها را به شوخي به او مي گفتم و نمي دانستم که شديداً زخمي شده و دارد شهيد مي شود. بالاخره ما از ميدان مين دوم هم عبور کرديم و عراقي ها همچنان ما را زير آتش گرفته بودند. يکي از بچه هاي ما با آرپي جي جايي را که ما را از آمجا با تيربار امان ما را بريده بودند، هدف قرار داد و آنجا را نابود کرد و کمي نفس راحت کشيديم. وارد کانال و سنگرهاي بتني عراقي ها شديم و تعدادي از عراقي ها را کشتيم. بعد از سنگرها و کانال هاي بتني، سنگرهاي هاي به شکل هلالي و نعل اسبي عراقي ها قرار داشت. آنجا را هم به تصرف در آورديم و پاکسازي کرديم. بعد از آن به کانال و سنگرهاي بتني عراقي ها برگشتيم و بچه ها مشغول استراحت شدندو من در همان لحظه به عقب برگشتم تا جعفر را پيدا کنم، هرچه گشتم او را پيدا نکردم.
وقتي که روز شد، به عقب برگشتم (جايي که شهدا و زخمي ها جمع کرده بودند) ديدم جعفر از ناحيه چانه و ساير اعضاي بدن مورد اصابت ترکش قرار گرفته و به شهادت رسيده است. من خيلي ناراحت شدم که چرا شب حمله، هنگامي که جعفر به زمين افتاده بود، آن حرف ها را او گفتم؟ افسوس خوردم که اي کاش آن حرف ها را نمي زدم. "
وقتي که آقاي جمال محبوب ايراني، بعد از 21 سال وصيت نامه خونين جعفر را ديد آن را بوسيد و اشک در چشمانش حلقه زد. آقاي محبوب ايراني مي گويد: هنوز هم از حرف هايي که به جعفر در شب حمله که به زمين افتاده بود، گفتم، ناراحتم و چرا اصلاً من ندانستم که جعفر شديداً زخمي شده است تا به او کمک کنم. آقاي محبوب ايراني در ادامه مي گويد: جعفر انساني آگاه و با بصيرت و پاکدل بود. آن حرف ها را به دل نمي گيرد و من را مي بخشد.
بسمه تعالی
چه وصيتي مي توانم داشته باشم غير از اينکه بگويم وصيت شهدا را اجرا کنيد، چون وصيت ما و سخن ما زياد گفته شده، اما انجام و عمل وصيت قليل و کم بوده است.
چه وصيتي مي توانم داشته باشم غير از عمل به احکام اسلام و گوش به فرمان رهبر، آماده براي خدمت به انقلاب اسلامي که تبلور انقلاب هاي پيامبران و امامان و آزادگان است.
چه وصيتي مي توانم داشته باشم غير از اين که صداقت و صفا و صميميت را در بين خودمان به مورد اجرا و ملاک عمل قرار دهيد.
در هر کاري توکل و توسل از يادتان نرود، اگر چه ممکن است من در اين موارد، کوتاهي کرده باشم. اي انسان ها، اي مومنان، اي نشستگان واي مردگان! ظهور حضرت مهدي (عج) نزديک است. به خود بياييد به خويشتن برگرديد و ... حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبو بيدار باشيد که عذاب و پاداش خدا نزديک است و دميدن صور اسرافيل و برخاستن نزديک. تمام اعمالتان به پرده خواهند آمد و حساب خواهید داد.
اي ظالمان، اي مستکبران، مرگ شما نزديک است و خداوند شما را رسوا خواهد کرد ، انشاء الله.
در آخر از همه آشنایان و دوستان حلالیت می طلبم و امیدوارم جملگی مرا حلال کرده باشید و من از هیچ کس هیچ چیز ندارم و اجرت مرا که از سرشماری ... خواهند داد به حساب کمیته امداد واریز نمائید.
و السلام 65/12/3
جعفر محمّدقُلیان- اردبیل