شهید حسن حقوقی اصفهانی
محل تولد: اصفهان - اصفهان
پردیس محل تحصیل: اصفهان - مرکز تربیت معلم شهیدباهنر اصفهان
رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی
شهادت: 1361/08/11
محل شهادت: ايلام - عین خوش
عملیات: محرم
خدايا اگر من لياقت دارم جزء آنهائى باشم كه براى آخرين بار وصيتنامه مىنويسم خدايا از تو مىخواهم كه شهادت را با شناخت واقعى نصيبم گردانى و اگر مىدانى كه هنوز عاشق تو نشدهام و ناخالصى دارم و لياقت شهادت را هنوز پيدا نكردهام بگذار بمانم تا با رضاى كاملت از دنيا بروم.
حسن حقوقي ، فرزند نصرالله و ماه سلطان، در پنجم آبان ماه سال 1339 در اصفهان به دنيا آمد. او سومين فرزند خانواده بود.
از همان دوران كودكي در كلاسهاي درس قرآن در خانه يكي از روحانيون محل شركت مي كرد. دوران ابتدايي را در مدرسه ارشاد از سال 1346 تا سال 1351 به پايان رساند.
مادرش مي گويد: « وضع اقتصادي ما تعريفي نداشت. اتاقي بسيار تاريك داشتيم و هنگامي كه حسن از مدرسه مي آمد، مي گفت: تا آفتاب غروب نكرده و هوا روشن است من درسم را بخوانم. هنگام تعطيلات به سركار در مبل سازي مي رفت. »
دوره راهنمايي را در مدرسه حاتم بيك بين سال هاي 1352 تا 1355 تمام كرد وسپس وارد دبيرستان صارميه شد. دوم اقتصاد بود كه در سال 1357 انقلاب شروع شد و همگام با درس در تظاهرات شركت مي كرد . يكي از چهره هاي فعال انقلاب بود. او مخفيانه به پخش اعلاميه و نوارهاي امام (ره) مشغول بود.
مادرش مي گويد:« يكي از همسايه ها به ما گفت: آيا مي دانيد كه در تظاهرات، حسن پرچمدار است و ديگران را رهبري و راهنمايي مي كند . بيشتر اوقات به منزل آيت الله طاهري مي رفت و در جلسات آنان شركت مي كرد.
يك روز صبح گريه كنان گفت: مادر، ديروز هنگام تظاهرات يكي از بچه ها مورد اصابت گلوله مزدوران شاه قرار گرفت و شهيد شد و من كه كنار او بودم، هيچ آسيبي به من نرسيد. حتي روزي از تلويزيون صحنه اي از تظاهرات مردم عليه رژيم ستم شاهي پخش مي شد ناگهان تصويري از يك جوان- كه وسط خيابان شعار مي داد- را نشان داد كه حسن جلو آمد و گفت: مادر، اين جوان من هستم.»
بعد از پيروزي انقلاب او در مساجد و كميته شهري مشغول خدمت شد. درسال 1359 داوطلبانه به كردستان اعزام شدو در سركوبي ضد انقلابيون نقش فعالي داشت. در يكي از درگيريها با ضد انقلاب در كردستان زخمي و به بيمارستان منتقل شد . پس از بهبودي دوباره به كردستان بازگشت و به فعاليت مشغول شد. در همين زمان پدر خود را از دست داد و مسئوليت نگهداري مادر و برادر كوچكش را برعهده گرفت. بعد از بازگشت از كردستان در امتحانات تربيت معلم شركت كرد. پس از قبولي، در مركز تربيت معلم شهيد باهنر اصفهان مشغول درس خواندن شد.
در همه حال تا آنجا كه مي توانست به افراد كمك مي كرد. دوست ايشان، آقاي عبدالهي، مي گويد:« فردي مومن و متدين بود و اهل ريا و خودنمايي نبود. مدافع انقلاب بود و تا پاي جان هم در اين راه ايستادگي مي كرد. سعي داشت كه طرف مخاطبش را با سخنانش هدايت كند و واقعيت را برايش روشن سازد . بسيار خوش برخورد و صميمي بود.»
با شروع جنگ از طريق سپاه منطقه اصفهان عازم جبهه شد.
با توجه به اين كه مركز تربيت معلم به شاگردان متذكر شده بود كه اگر كسي چند روز متوالي غيبت كند، اخراج مي شود. اما ايشان جبهه را به همه چيز ترجيح داد.
هميشه مي گفت:« سرنوشت من در جبهه معلوم خواهد شد .» عاشق جبهه و جنگ بود و هميشه مي گفت:« بايد ببينيد اين جا چه خبر است و چه شور و هيجاني دارد.»
ايشان چندين بار در جبهه مجروح شدند، يك بار در عمليات فرماندهي كل قوا و بار دوم در عمليات طريق القدس بر اثر موج انفجار و بار سوم در عمليات رمضان زخمي شد و به بيمارستان انتقال يافت . بعد از چند بار زخمي شدن باز جبهه را به همه چيز ترجيح مي داد. چون سابقه بيشتري در عمليات رزمي داشت و از اوايل جنگ وپيش از آن در كردستان با ضد انقلابيون مشغول به مبارزه بود و تجربه بيشتري كسب كرده بود، به او چندين بار سمت فرماندهي پيشنهاد شد ولي او مي گفت:« كساني هستند كه از من لياقت بيشتري دارند.» تا اين كه در عمليات محرم (مرحله اول ) فرماندهي گردان امام جواد (ع) از لشكر امام حسين (ع) را بر عهده ايشان نهادند.
ايشان 34 ماه در جبهه حضور داشت . طبق يادداشتهاي ايشان در جلسات متعدد كه با فرماندهان لشكر داشته - در شناسايي و اهداف از پيش تعيين شده عملياتهاي مختلف چون عمليات جاده خونين شهر- اهواز و باز پس گرفتن خونين شهر نقش موثري داشته است.
مادرش مي گويد:« روزي كه حسن آقا به مرخصي آمده بود، من آش نذر كرده بودم. حسن گفت: مادر، براي چه آش نذر كرده اي؟ گفتم : به خاطر اين كه به سلامتي به جبهه بروي و صحيح و سالم برگردي. ناراحت شد و گفت: به خاطر همين است كه خدا توفيق شهادت را نصيب من نمي كند. شما راضي نيستيد كه من شهيد شوم. »
دوست و همرزم ايشان، آقاي عبدالهي، مي گويد:« هنگام شروع عمليات محرم ايشان مي گفت: من ديگر رفتني هستم و خودش مي دانست كه به شهادت خواهد رسيد.»
سرانجام در تاريخ1361/8/11 در جبهه عين خوش در عمليات محرم بر اثر اصابت خمپاره مستقيم به بدن به شهادت رسيد در حالي كه فقط از بدن ايشان يك دست و دو پا باقي مانده بود.
پيكر مطهرش را در گلستان شهداي اصفهان به خاك سپردند.
«بسمالله الرحمن الرحيم » «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ»
كسى را كه در راه خدا كشته شد مرده نپنداريد بلكه او زنده و جاويد است و ليكن شما اين حقيقت را نخواهيد يافت.
درحاليكه چند ساعتى ديگر به آغاز عمليات باقى نمانده و با عجله تمام و بنابر وظيفه شرعى كه بعهدهام هست اقدام به نوشتن وصيتنامه مىكنم شايد براى پنجمين بار باشد كه اين كار را تكرار مىنمايم. دفعات قبل دوستانى كه با من بودند آنها نيز اقدام به چنين كارى مىكردند و بعد از عمليات بعضى از آنها راه سعادت را مىپيمودند و به حيات آخرت هجرت مىنمودند اكنون نيز اين واقعه بار ديگر در شرف تكرار است بسيارى دارند وصيتنامه مىنويسند و بعد از عمليات آنها يا بعضى از آنها به لقاء الله مىپيوندند . خدايا اگر من لياقت دارم جزء آنهائى باشم كه براى آخرين بار وصيتنامه مىنويسم خدايا از تو مىخواهم كه شهادت را با شناخت واقعى نصيبم گردانى و اگر مىدانى كه هنوز عاشق تو نشدهام و ناخالصى دارم و لياقت شهادت را هنوز پيدا نكردهام بگذار بمانم تا با رضاى كاملت از دنيا بروم خدايا اگر در انجام فرمان تو نافرمانى نمودم مرا ببخش ولى من براى رضاى تو به جبهه آمدم چون مىديدم كه اسلام به من و به جوانهايى مثل من احتياج دارد خدايا اسلام را ديدم كه دوباره در كشورم به رهبرى امام عزيز زنده گشته و وقتى ديدم دشمنان اسلام سر به مخالفت برداشته و به جنگ آمدهاند به جبهه آمدم تا نگذارم اسلام بار ديگر بميرد و اما خطاب به مادر عزيزم مى گويم مادر افتخار كن كه ميدانم مىكنى كه فرزندت و امانتى را كه خداوند به تو داده بود در راه خودش به او برگرداندى به مادران ديگر مىگويم امانتهائى را كه در پيش خود دارند به صاحب اصليش برگردانند به فاميلم صبر و استقامت توصيه مىكنم به بعضى از دوستانم ايمان و تقوى را بعضى ديگر خلوص ، صفا ، مردانگى و هدف را و به بعضى محكم نمودن پشت جبهه را و به بعضى آمدن در جبهه و جنگيدن را در مجموع به همه آنها ادامه راهم را توصيه مىكنم در پايان اين نكته را متذكر مىشوم كه براى من تا مىتوانيد نماز بخوانيد و روزه بگيريد . و اگر احيانا كسى از من طلب پول دارد ادا نمايید.
از دور، دست مادرم و فاميل و تمام دوستانم را مىبوسم و به آنها مىگويم كه براى شما مایه افتخار است كه من شهيد شدم و اين را بدانيد اكنون كه عازم عمليات هستم از هيچ شخصى ناراحت و ناراضى نيستم و اميدوارم همه نيز از من راضى باشند.