اصغر دهبندی

محل تولد: مازندران - بهشهر(زیروان)

پردیس محل تحصیل: يزد - تربیت معلم شهید بهشتی

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1365/11/09

محل شهادت: خوزستان - شلمچه

عملیات: کربلا 5

ای دوست (خدا) از من خواسته بودی به عهدم وفا کنم و به سویت بشتابم و من پیمان شکنی نادان هستم. پس مرا ببخش. ولی این را بدان که من نیز روزی پاک بودم و قلبم هنوز از زنگار پاک بود. چشمانم هنوز به ناپاکی آلوده نشده بود و دلم پاک بود وقلب و عقلم پاک بود. آه ای بهترین معبود چه کنم نفس بر من قلبه(غلبه) کرد و تو خود حال مرا می بینی . ای خدای مهربان پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند پس کی مرا خواهی پذیرفت؟

بسمه تعالی
زندگینامه شهید اصغر دهبندی
شهید اصغر دهبندی در سپیده دم 2 فروردین سال ۱۳۴۷ در منطقه از زیروان از توابع شهرستان بهشهر چشم به جهان گشود.ایشان در خانواده ای مذهبی و متدین رشد و نو کردند. دوران کودکی ایشان مصادف با انقلاب اسلامی ایران گردید و با توجه به سن کمی که داشت در راهپیمایی ها شرکت می کرد همانند همسن و سالهای خود در سن هفت سالگی وارد مدرسه در روستای قره تپه گردید. با توجه به فاصله حمل سکونت ایشان با مدرسه حدود شش کیلومتر را روزانه برای کسب علم به مدرسه می رفت و دوران ابتدایی را با موفقیت سپری نمود و دوره راهنمایی و دبیرستان را در آموزشگاه هشترودی به پایان رساند در همین دوران در مراسمات مذهبی و سیاسی شرکت مینمود در پایگاه های بسیج محل فعالیت های زیادی داشت دوبار در جبهه های حق علیه باطل شرکت نمود و همیشه خود اظهاری مینمود که شهارت نصیب اومیگردد. که در سال 1363 در کنکور شرکت نمود و در دانشگاه تربیت معلم اردکان یزد پذیرفته شد و بعد از ۲ سال فعالیت در سنگر علم، در تاریخ10/9/1365 به جبهه های حق اعزام گردید که نهایتا در سحرگاه نهم بهمن در منطقه شلمچه حین عملیات کربلای5 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به آرزوی دیرینه اش رسید و خیل عظیم شهادت نائل گردید. و بد از تشییع جنازه پیکر مطهر ایشان در کنار یارانش در مسجد جامع زیروان به خاک سپرد شد.
روحش شاد

بسم الله الرحمن الرحيم
من المومنين رجال صدقو ما هد والله عليه فمنهم قضى نحبه ومنهم من ينتظرو ما بدلو تبديلا
برخی از آن مومنان بزرگ مردمی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا میکنند و برخی به انتظار شهادت مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند........
اینجانب اصغر دهبندی فرزند اسکندر میخواهم مطالبی را در زیر بعنوان وصیت در صفحه کاغذ بياورم . باسلام دورود فراوان بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) که خداوند انشا ءالله هر چه زود ترظهور او را نزدیک نماید و سلام بر شهیدان از صدر اسلام تا کنون از کربلای حسینی (ع) تا کربلای ایران و سلام فراوان بر حضرت امام خمینی
می خواهم قلم را به سینه کاغذ آشنا کنم و نقشی از آن رخ زیبا را براین سفید منقوش کنم اما قلم را توانایی این نیست و کاغذ را تحمل این نقش نمی باشد می خواهم امواج خروشان احساس را به مهار عقل در زندانی تن محیا کنم اما عقل را توان به بند کشیدن دل نیست و تن را قدرت نگهداشتن روح نمی باشد. ای دوست (خدا) از من خواسته بودی به عهدم وفا کنم و به سویت بشتابم و من پیمان شکنی نادان هستم. پس مرا ببخش. ولی این را بدان که من نیز روزی پاک بودم و قلبم هنوز از زنگار پاک بود. چشمانم هنوز به ناپاکی آلوده نشده بود و دلم پاک بود وقلب و عقلم پاک بود. آه ای بهترین معبود چه کنم نفس بر من قلبه(غلبه) کرد و تو خود حال مرا می بینی . ای خدای مهربان پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند پس کی مرا خواهی پذیرفت همه خوبانت را قبول کرده ای و من جاهل هنوز بر درگهت نشسته ام که چه کنی آیا تا خونی در رگم جاری است و روحی در بدنم با قی است تو مرا می پذیری؟ تا وقتی چشمانم میبیند گوشهایم می شنود با هایم حرکت دارد تو مرا به درگهت می قبولانی ؟ ای خدای مهربان و بزرگ بهای دیدنت را این جان ناقابل قرا رداده پس این جان بی ارزش هم هدیه به راهت باد. اینجا نب فرمان امام عزيز وبنا به وظیفه انسانی اسلامی خود، راهی جبهه می شوم تا انشا الله به یاری خداوند تبارک وتعالی به توانم به سهم خود تا آنجا که وظیفه ام هست و تا آنجایی که در توان دارم در جبهه ها با دشمنان خدا و اسلام پیکار و مبارزه کنم. ای مردم حزب الله ایران وای جوانان عاشق کربلای حسینی،اینک زمانی فرا رسیده که باید لباس رزم برتن کرده و سلاح رزم به دست گرفته تا با دشمنان بجنگیم. ای عزیزان و ای دل سوخته گان کربلای حسین، به پا خیزیم و تا آخرین ضربه را بر پیکر پوسیده و پوشالی صدامیان بزنیم و پیروزی نهایی را برای ملت عزیز وستمدیده ایران که سال ها در انتظارش هستند به ارمغان بیاوریم. خدا وندا امید وارم که به من آن اندازه نیرو و قدرت بدهی تا بتوانم با دشمنانم بجنگم. پروردگارا، من بنده گنه کار تو هستم و در این دنیای فانی همیشه به فکر لذایذ دنیوی بودم خلاصه اینکه خیلی گناه کردم و اینک می خواهم از بابت این گناهانم به درگاه تو توبه کنم. امید وارم که این تو به را از من به شایستگی قبول نمایی.
و اما چند کلمه ای با خانواده ام...
پدر عزیز و بزرگوارم اول بحضور شریفتان سلام می رسانم و می دانم که زحمات و رنجهای زیادی را متحمل کرده اید و تا مرا به اینجا و رساندی. امید وارم که اگر از من خطایی نسبت به شما سر زد به بزرگواری خودت مرا ببخشی و امید از آن دارم که از ته قلب از من راضی بوده تا اینکه خداوند نیز از من راضی باشد. پدرجان هما نطوری که همیشه به فکر خدا و نماز و غیره بوده اید امیدوارم که بعد از این بیشتر به فکر خدا بوده باشید و اما تو ای مادر خوب و مهر بانم و جگر گوشه من، باید این حرف را از من قبول کنی که من در این دنیای فانی فقط شما را داشتم و فقط بخاطر شما بودم و نفسی که از من بیرون میامد فقط بخاطر شما بود. مادر جان من میدانم که برای بزرگ کردن من زحمت زیادی کشیده اید و بی خوابیها کشیده اید. مادر مهربانم هر چند که من نتوانستم زحمات شما را در این دنیا جبران کنم، امید وارم در آن دنیا بتوانم جبران کنم. مادر جان امید وارم که شهادت من باعث خوشحال شدن تو شود و بعد از شهادت من هیچ گونه نگرانی و نا راحتی نداشته باشید. مادر عزیز و مهربان، من امانتى بودم از طرف خداوند به شما والان آن زمان فرا رسیده که خدای تبارک وتعالی می خواهد این امانت را از تو بگیرد. بنا بر این شما نباید ناراحت شوی بلکه باید شاد و خوشحال باشید چونکه امانت خداوند را خیانت نکرده ای. مادر جان قلم و زبان من در مقابل عظمت شما آنقدر ناقص است و عظمت شما آنقدر زیاد است که زبان از گفتن آن قاصر است. برادرانم بعد از شهادت من راهم را ادامه دهید مبادا بگذارید که اسلحه من بر زمین بماند در غیر این صورت موجب ناراحتى من میشود و اما شما ای خواهرانم همچنانکه تا به حال خیلی خوب بوده اید ومن از شما راضی بوده ام، امیدوارم که از این به بعد به وظیفه تان بهتر عمل کنید و حجاب را در هر کجا که هستید رعایت کنید. خطاب به همه اعضاء خوانواده ام که وای بر شما که از شهادت من سوء استفاده کنید و شهادتم با عث تکبر وعجب همه شماها شود و در پایان برای تمامی مردم شهید پرور شهرستان بهشهر بخصوص مردم روستای زیروان سلام عرض میکنم و امید وارم که اگر در طول عمرم کوچکترین خطایی نسبت به شماها چه کوچک و چه بزرگ سر زده است مرا ببخشید.
خانواده عزیزم : مجالص(مجالس) مرا پر خرج نگیرید و مرا در روستای زیروان کنار دیگر شهدای این روستا دفن کنید و اگر به کسی بدهکار هستم بدهکاریم را بپردازید. (( وسلام عليكم برحمه الله وبركاته )))
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار جمعه ۶۵٫۱۰٫۵