بهرامقلی صادقلو

محل تولد: گلستان - رامیان

پردیس محل تحصیل: تهران - مرکز تربیت معلم شهید محمد منتظری ورامین

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1362/10/01

محل شهادت: خاک عراق - پنجوین عراق

عملیات: جبهه‌های حق علیه باطل

اکنون که عازم جبهه پنجوین هستم با روحیه ای خیلی قوی بسوی جبهه ای که بین حق و باطل به راه افتاده است البته به وسیله کافر و منافقی که به خیال خام خودشان می توانند انقلاب اسلام را شکست دهند

زندگینامه شهید بزرگوار به روایت مادر گرامیش:
در دوران بارداری شبی در خواب دیدم که شخص ناشناسی مرا همراه خود در باغ پر از میوه می برد در این باغ که پر از درختان مختلف میوه است مرا نزدیک درخت سیبی می برد و میوه های آن را به من نشان می دهد من از آن شخص می پرسم این باغ از کیست و اینجا کجاست.به من می گوید این باغ مال توست و همه این میوه ها و درختان برای توست خوب بیاد دارم و هرگز فراموش نمی کنم و نخواهم کرد که چه عطر و بویی داشت و چه هوای دل انگیزی در آن باغ بود که مرا از خود بی خود کرده است آن مرد به من نزدیک شد و در دستش یک عد سیب و یک بوته سبز بود به من داد گفتم این چیست و برای کیست؟آن شخص گفت این میوه این باغ برای تو چیدم و به تو می دهم و دیگر از نظرم پنهان شد.
تا آنجا که بخاطر دارم در تمام طول عمرم هیچ گونه لقمه ناپاک به فرزندانم نداده ام چه من و چه همسرم همیشه سعی و تلاشمان در این بود که فرزندانمان را با نان پاک و حلال بزرگ کنیم در آن زمان در نزدیکی منزل ما یک روحانی به اسم حاج آقا حسین بود که بچه ها ی محل برای یادگیری علوم دینی و قرائت نزد ایشان می رفتند و من هم شهید را هر روز نزد ایشان می فرستام تا از کلاس ایشان بهره مند شود از همان کودکی بسیار علاقه مند بود که به مسجد برود و اذان بگوید و در مراسم عزاداری یا تولد و جشن های اعیاد مختلف به مسجد می رفت و همراه دیگر دوستانش به بزرگتر ها کمک می کرد.به همه افراد خانواده علاقمند بود و احترام می گذاشت اما بیشتر از همه برادر کوچکترش حسن آقا را دوست داشت و تا زمانی که به جبهه می رفت همیشه مانند پدری که به فرزند خود توجه و رسیدگی می کند به ایشان توجه داشت و موقعی که به جبهه اعزام می شد به ما توصیه می کرد که از حسن آقا به بهترین شکل مراقبت کنید ایشان اصولا بچه بسیار پر جنب و جوش و اجتماعی بود و با همه افراد فامیل و اطرافیان مانند دوست صمیمی برخورد می کرد بازی و تفریح و رفتن به باشگاه فوتبال و شنا در رودخانه را خیلی دوست می داشت.اما بیشتر از همه به آن دسته از افراد فامیل و غیر فامیل که مشکلاتی داشتند کمک
می کرد هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد و خلاصه دوست داشت که به هر شکل ممکن باری از دوش دیگری بردارد و به آن شخص کمک بکند حتی در کار کشاورزی،بنایی،و کارگری به دوستان و خویشان کمک می کرد.او سعی می کرد با همه ارتباط داشته باشد در بین بچه های دیگر متفاوت بود پیر و جوان و کوچک و بزرگ برای او فرقی نداشت با همه دوست و مهربان بود.سعی می کرد تکالیفش را زود و سر وقت انجام دهد تا بتواند در کارها به ما کمک کند و خوب بیاد دارم در مصرف لوازم التحریر آنقدر صرفه جویی می کرد و قانع بود که مبادا خرج اضافی برای ما به وجود بیاور و به مشکلات مالی ما اضافه بکند در همه حال و شرایط ما را درک می کرد و سعی می کرد که مشکلی برای ما ایجا نکند بسیار مودبانه و با احترام حرف می زد که در حد سن وسالش نبود و هیچ گاه با ما بلند صحبت نکرد از همان کودکی نسبت به مسائل شرعی و دینی حرام و حلال بسیار اهمیت قائل می شد یادم هست که زمانی بچه 7 یا 8 ساله بود با هم به بازار رفتیم مغازه یکی از اقوام رفتیم تا خرید کنیم او بچه کنجکاوی بود در کنار کیسه کشمش بود و او در کنار کیسه ایستاده بود و با کشمش ها بازی می کرد و آنها را در مشت خود می گرفت و مجددا توی کیسه می ریخت صاحب مغازه رو کرد به او گفت پسرم مقداری از آن
کشمش ها را بردار و بخور نوش جانت اما او کشمش ها را در داخل کیسه ریخت و گفت نه من چنین کاری نمی کنم گفت چرا؟بهرامقلی گفت:من بابت کشمش پولی ندادم که به تو بدهم و اگر پولی به تو ندهم اینطور برای من حلال نیست و حرام است و من چیز حرام
نمی خورم.البته این نمونه کوچکی بو او در تمام مسائل زندگی همین طور بود و از حد خود تجاوز نمی کرد و هیچ کس را از دست و زبان او نرنجید.کار های کشاورزی را دوست داشت و اغلب سر زمین به پدرش کمک می کرد و هیچ کاری را خوار و پست نمی شمارد از بنایی تا کشاورزی تا خانه داری و در همه ی امور به اطرافیان کمک می کرد معمولا اوقات فراغت خود را مطالعه می کرد در زمینه مذهبی و کمی هم علمی می پرداخت.ورزش را هم خیلی دوست داشت و هر هفته با بچه های محل جلسه قرآن و دعای ندبه در صبح جمعه داشتند و روزهای سه شنبه دعای توسل بر پا می کردند ایشان از همان زمان که در جریان انقلاب شرکت کردند و با بقیه دوستان نوار های سخنرانی امام یا اعلامیه هایی را که تکثیر می کردند و خود نیز آنها را مطالعه می کرد لذا امام را از آن طریق شناختند و بعد از جریان انقلاب و پیروزی خون بر شمشیر نیز کتابهای ایشان را مطالعه می کردند و کتاب های شهید مطهری و دستغیب را مطلعه می کرد کاملا افکار امام را می شناخت و شیفته ایشان بود و همیشه و هر جا که بود سخنرانی امام بود سعی می کرد از طریق رادیو و تلویزیون این سخنان را گوش
می داد همیشه می گفت که مانند رجایی و باهنر چمران اگر در این مملکت باشند در کوتاهترین زمان ممکن کشور ما این همه عقب ماندگی ها را جبران کند اینها برای مملکت ما یک گنج بحساب می آیند حتی زمانیکه در دانشگاه بود در محضر اساتید مختلف استاد شهید مطهری و رجایی هم بوده و همیشه با افتخار از آنان یاد می کرد و همیشه وقتی می شنید که فلان عزیز بدست منافقان کوردل به شهادت رسیده بسیار خشمگین می شد همشه در دانشگاه ایشان اذان می گفتند و با صوت دلنشینی همه دانشجویان و ساکنان اطراف دانشگاه را به نماز اول وقت فرا می خواندند بطوری که همه به صدا و صوت ایشان عادت کرده بودند چند روز بعد از شهادت ایشان چون صدای اذان ایشان به گوش نمی رسد ساکنان اطراف دانشگاه متوجه عدم حضور ایشان می شوند خدمت سربازی راسه ماهه اول آموزشی را در خونین شهر و بقیه را در سیر جان و بندر عباس در نیروی در یایی گذرانید او که از نزدیک با مسائل جبهه آشنایت نداشت میگفت می روم و عراقی ها را از خاک پاک ایران بیرون می کنم و اجازه نمی دهم که به ما زور بگویند و بقیه هم سن وسالهایش می گفت که شما هم بیایید تا باهم با دشمن بجنگیم که هر چه تعداد ما بیشتر باشد مسلما زودتر پیروز خواهیم شد در زمانی که مرخصی می آمد چون می دانست که در جبهه با چه مسائلی وجود دارد و برادران رزمنده با چه مشکلاتی مواجه هستند سعی می کرد که هر کاری که می تواند انجام دهد تا به نوعی به برادران خود کمک کرده باشد به مسجد می رفت و کمک های مردمی را جمع آوری و دسته بندی می کرد.

وصیت نامه شهید بهرامقلی صادقلو فرزند علیقلی:
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
به نام خداوند مجاهدان و ایثارگران و به نام خداوند پاسداران اسلام وصیت نامه ام را مینگارم. زیرا انسان مسلمان همیشه باید قبل از اینکه واقعه ای برایش رخ دهد وصیت نامه اش را بنویسد.همانطور که اگر کسی بدون وصیت کردن کشته شود ،بی ایمان از دنیا رفته است.
و اکنون که عازم جبهه پنجوین هستم با روحیه ای خیلی قوی بسوی جبهه ای که بین حق و باطل به راه افتاده است البته به وسیله کافر و منافقی که به خیال خام خودشان می توانند انقلاب اسلام را شکست دهند آنها خیلی کوته بین هستند و کور خوانده اند زیرا "الا اسلام یعلو و لا یعلی علیه" و ان الدین عند الله الاسلام در قرآن کریم ذکر شده است همانطوریکه ما می دانیم در راه اسلام خونهای پاک بسیاری از جوانان و پیران و کودکان و زنان ریخته شده و درخت اسلام را آبیاری کرده است و آنرا هر روز از روز پیش تنومندتر کرده اند.
پس چه بهتر که خون ناقابل من نیز در این راه ریخته شود البته اگر لیاقت آنرا داشته باشم و هدف من از رفتن به جبهه حق و باطل بخاطر این است که کافران و منافقان فکر نکنند که روحیه ملت مسلمان ایران از این جنگ تضعیف خواهد شد بلکه برای همیشه این نهضت مسلمان ادامه خواهد داشت تا اینکه اسلام بهترین دین جهان بر تمام نقاط جهان حکومت کند. گرچه من حاضرم که در راه اسلام و برقراری آن در عالم هر روز هفتاد مرتبه کشته شده و باز زنده شوم ولی حیف و صد حیف که انسان بیش از یک مرتبه نمی تواند زنده شود آنهم در کودکی میباشد که برای اولین باری که کشته شدی دیگر نمی توان زنده شد. اگر من شهید شدم که البته شهادت افتخار من و خانواده من است البته اگر نتوانستم کافران را از روی زمین ریشه کن کنم پدر و مادر و برادرانم هر کجا که می‌خواهند جسدم را دفن کنند. زیرا جسدم خود من نیست و به پدر و مادرم توصیه میکنم که به خاطر من گریه نکنند.بلکه افتخار کنند و سرشان را بالا بگیرند که توانستند یکی از فرزندانشان را در راه حسین زمانشان یعنی امام خمینی ببخشند و وقتی هم که مرا برای دفن کردن می‌برند چشمانم را باز بگذارند تا مردم بدانند من چشم بسته از دنیا نرفته ام بلکه با آگاهی و دلیل و برهان اسلام را پذیرفتم ودر راهش شهید شده ام و بار دیگر هدفم را می‌نویسم که فقط به خاطر پیروزی اسلام بر کفار و منافقین و استقرار و استقلال حکومت عدل اسلامی میباشد و توصیه ام به ملت قهرمان و شهید پرور ایران این است که هیچگاه میدان را برای منافقان و کافران باز نگذراند و همیشه وحدت و اتحاد خود را حفظ کرده و امام و ولایت فقیه را یاری کنند که خداوند نیز آنها را یاری خواهد کرد. و بقول دکتر علی شریعتی {رحمة الله علیه } اگر میتوانی بمیران {جهاد}و اگر نمی‌توانی بمیر{شهادت} و من نیز بر این عقیده، تا آخرین لحظه زندگی ام خواهد بود.
وبا سپاس فراوان بر خداوند جهانیان و با درود بر محمد(ص) خاتم الانبیا و با درود بر نائب الامام الخمینی الکبیر وصیت نامه ام را تمام میکنم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

"بهرامقلی صادقلو"