بهنام یوسفی اردبیلی
محل تولد: اردبيل - اردبیل
پردیس محل تحصیل: اردبيل - دانشسرای تربیت معلم شهید رجایی اردبیل
رشته تحصیلی: امور پرورشی
شهادت: 1365/12/05
محل شهادت: خوزستان - شلمچه
عملیات: کربلا 5
برادران و خواهران من ، مگر جز این است که هدف از زندگی شناختن خدا و شتافتن بسوی اوست و مگر جز این است که دنیا مزرعه آخرت است و رهگذری بیش نیست باید دانست که ما برای آخرت آفریده شده ایم ، نه برای دنیا ، پس باید حق را شناخت و با کسانی که در دنیا با حق می ستیزند مبارزه کرد ، کافی نیست انسان ستمگر نباشد بلکه لازم است از ستمدیدگان نیز دفاع کند .
تابستان سال 1345 روزهای آخر خود را سپری می کرد ، تعطیلات تابستانی رو به پایان بود و دانش آموزان و معلمان خود را برای یک سال تحصیلی دیگر آماده می کردند . اما برای حسنعلی یوسفی اردبیلی که به شغل شریف معلمی مشغول بود این تابستان با تابستانهای سالهای قبل فرق می کرد او و خانمش پوراندخت خانم در روزهای آخر تابستان منتظر به دنیا آمدن اولین میوه زندگی شان بودند و برای او قبل ا از اینکه به دنیا بیاید آرزوهای زیادی در دل می پروراندند . سرانجام نه ماه انتظار به پایان رسید و در پانزدهم شهریور ماه اولین نورچشم این خانواده چشم به جهان گشود و اسمش را بهنام گذاشتند .
خانواده ی یوسفی در کوچه عباسیه در شهرستان اردبیل در خانه اجاره ای زندگی می کردند و بهنام نیز زمانی که در آن خانه بود متولد شد پدر بهنام می گوید :«من در آن زمانها تازه از خانواده خود جدا شده بودم و می خواستیم به صورت مستقل زندگی کنیم ولی در آمد معلمی کفاف دخل و خرجمان را نمی داد و با 30 تومان نتوانستیم یک خانه اجاره کنیم .مادر شهید تربیت و نگهداری وی رادر خانه به عهده داشت و سعی می کرد که فرزندی خوب و نمونه تحویل جامعه اسلامی دهد و همانگونه نیز شد .
بهنام دوره ی خرد سالی خود را در خانه های اجاره ای متفاوتی می گذراند و در هر محلی که ساکن می شدند دوستان زیادی پیدا می کرد و با آنها همبازی می شد تا اینکه سرانجام در محله ی کرداحمد ساکن شدند . در سال 1352 و روز اول مهر ماه بهنام سر از پا نمی شناخت ، چون که هفت ساله شده بود و می خواست که به مدرسه برود در اولین روز به همراه پدر به مدرسه ی سنایی رفتند که پدرش نیز در همان مدرسه معلم بود وی به درس خواندن علاقه داشت وتکالیفش را بعد از برگشت از مدرسه در اول وقت انجام می داد بهنام در مدرسه با حمید رضا زاده بود و مهران رجبی دوست شده بود ، دوستان وی ساکن کوچه ی زینال بودند ولی دوستی آنها به خاطر این بود که خانه ی پدر بزرگ بهنام نیز در همان کوچه بود و به آنجا زیاد رفت و آمد می کرد و دوستانش را در آنجا می دید .
دوره ی ابتدایی مثل برق و باد برای بهنام گذشت و وی با موفقیت مقطع ابتدایی را طی کرد و برای دوره ی راهنمایی در مدرسه اندرز گو شهرستان اردبیل ثبت نام کرد ، وضعیت تحصیلی او در دوره ی راهنمایی مانند سابق خوب بود و با اشتیاق درس می خوانند .
بهنام از کودکی زیر دست پدر و مادری مذهبی و متدین و با سواد تربیت می شد ، با سن کم خود به مسائل دینی بسیار اهمیت می داد ، در اوقات فراغت خود به ورزش تکواندو می پرداخت و علاوه بر آن به همراه دوستانش در پایگاه زینال فعالیت داشت آنها در همان محل کرداحمد ساکن بودند و وضعیت اقتصادی شان نسبتاً متوسط بود ولی از نظر بعد اجتماعی از احترامات زیادی برخوردار بودند .
بهنام نسبت به والدینش تعلق خاطر زیادی داشت و همیشه برای آنها آرزوی سلامتی می کرد . به خواهر کوچکش هم علاقه ی زیادی داشت ، وی به خاطر اخلاق خوب و مهربانانه ای که داشت با همه ی اقوام و همسایگان با ملاطفت رفتار می کرد و به آنها احترام می گذاشت و آنها نیز دوستش داشتند. بهرام رجبی و آقای مهدی زاده (که آنها نیز به مقام رفیع شهادت نائل شده اند ) و حمید رضا رضا زاده دوستان دوران جوانی بهنام بودند که در بیشتر اوقات پیش هم بودند و با هم به باشگاه و پایگاه می رفتند .
بهنام که از اول به درس خواندن علاقه ی زیادی داشت و آرزو داشت که در آینده استاد دانشگاه شود از دانشگاه تربیت معلم تبریز قبول شد و رفت تا در آنجا درس بخواند و مانند پدرش که معلم نمونه ای بود به عنوان معلم وظیفه ی خود را نسبت به وطن ادا کند و با تدریس خود دانش آموزان زیادی را که همچون خودش در آینده فرد مفیدی شوند تحویل جامعه دهد . وی در دوران دانشجویی خود در مورد معاد مطالعه و تحقیق می کرد و زمانی که برایش سئوالی پیش می آمد از آیت الله جعفری کمک می گرفت .
بهنام زمانی که مشکلی برایش پیش می آمد با کمک و مشورت مادرش گرفتاریهایش را حل می کرد آقای حسنعلی یوسفی پدر بهنام می گوید : « بهنام وقتی که بچه بود می گفت اگر درس بخوانم و در آینده صاحب شغلی شوم با اولین حقوقم یک موتور می خرم .»
دوران جوانی بهنام همزمان بود با دوران انقلاب ، انقلابی که با سعی و تلاش و البته ریخته شدن خون مردمان بیگناه و با رهبری امام خمینی (ره) سرانجام به پیروزی رسد مردم ایران تازه کشور را از دست رژیم پهلوی نجات داده بودند و داشتند نفس راحتی می کشیدند که رژیم بعثی عراق به خاک ایران تجاوز کرد و وضعیت کشور باز هم بحرانی شد .
بهنام در دانشگاه تربیت معلم تبریز مشغول به تحصیل بود ، وقتی جنایات رژیم بعثی غراق را دید نتوانست تحمل کند و تصمیم گرفت که برای حفظ وطن و ادای دین به جبهه برود ، وی جنگ تحمیلی را تجاوز آشکار دشمنان اسلام به ایران می دانست تا اینکه از طریق سپاه پاسداران لشکر 31 عاشورا واحد بسیج اردبیل به جبهه اعزام شد و به عنوان آر پی جی خدمت می کرد . بهنام در جبهه های نبرد حق علیه باطل برای به پیروزی رسیدن ایران با دشمنان اسلام می جنگید و پدر و مادرش نیز در خانه دست به دعا برداشته و برای سلامتی وی و دیگر رزمندگان دعا می کردند ولی بهنام آرزوی شهادت داشت و این رفتار بیانگر این حس اوست که در موقع اعزام به جبهه با همه ی خانواده روبوسی و از همه حلالیت خواسته بود .
تا اینکه شهید بهنام یوسفی اردبیلی در تاریخ 5/12/1365 در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق در اثر اصابت ترکش به صورت و سرو شکم و پا در منطقه شلمچه از توابع شهرستان خرمشهر در استان خوزستان به مقام رفیع شهادت نائل شد و به آشیان اصلیش هجرت کرد ، انگار به گوش جان می شنید که :
ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
ترا از کنگره ی عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است .
آقای حسنعلی یوسفی پدر شهید می گوید : وقتی خبر شهادت بهنام را به ما دادند همه ناراحت شدیم و دوستان دانشکده ای شهید هم خیلی ناراحت و متاثر شدند وهمگی در مراسم تشییع پیکر شهید شرکت کردند حتی یکی از همرزمانش به نام شمس الدین دنیالی از کرمانشاه آمده بود و
دوستان وی نیز صبر و بردباری و اعتقادات قوی به اسلام را از خصویات بارز او می دانستند .
پیکر شهید در گلزار شهدای غریبان در شهرستان اردبیل به خاک سپرده شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
انّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون.
المغرورُ مَن آثَرَ الضلالة علی الهُدی، فلا اعرفنَّ احداً منکم تَقاعَسَ و قال: فی غَیری کفایة... فاِنّ الذّود الی الذّود اِبل و مَن لایذد عَن حَوضِهِ یَتَهدَّم،... حضرت علی (ع)
فریب خورده کسی است که گمراهی را بر هدایت ترجیح دهد. هرگز نباید ببینم که کسی از شما از جهاد طفره رود و بهانه بیاورد که: اقدام دیگران کافی است... برای دفع فتنه ای کوچک به لشکری بزرگ نیاز نیست و آن که از حریم خود دفاع نکند بیگمان نابود خواهد شد.
سپاس پروردگار جهانیان را که ابتدای کار ما را سعادت و پایان کار ما را شهادت قرار داد.(حضرت پیامبر ص )
سلام بر امام و امت امام که با ایثار و فداکاری، اسلام را بعد از چهارده قرن، شور و شوقی دوباره بخشیدند و درود بر فرزندان راستین اسلام که با اهدای خون خود به پای درخت آزادگی پاسداران جاوید آفاق شرف شدند.
شهادت پيام است هدف است، سخن است كه بايد گفت و نوشت و شنيد و درك كرد. هر قطره خون شهيد با جامعه سخنها مىگويد، حرفها دارد و نوشتارى است كه صفحاتش بايد در برابر ديدگان جامعه باشد .
خداوندا حال که این بنده عاصی و گنهکار که سراسر عمرش جز معصیت و روسیاهی چیزی ندارد به سویت آمده است و خونش بر سرزمین پاک ایران جاری گشته با عفو گناهان توفیق عنایت فرما تا با نوشتن وصیتی خالص توانسته باشم پیام خود را به حکم مسئولیت شرعی روی کاغذ آورم، باشد که یادی از فردی گنهکار و امیدوار به عفو خدا، خوانندگان و شنوندگان وصیتنامه را به پیروی از فرامین امام و پاسداری از خون شهدا پایبند و { ....}
اى معبود من، اى آنكه دلها در لقاى تو مىتپد، من با ايمان قلبى خود نسبت به دين اسلام و در پى اجابت امر رهبرم و با احساس مسئوليت براى دفاع از دين تو و دين برگزيده رسول تو به ميدان جنگ آمدم . خدايا من با تو در شهادت دوستانم ، در پر پر شدن لاله هاى جوان گلستان ايران عزيز من به هنگام بلند شدن نالههاى كودكان مادر از دست داده در بمبارانهاى دشمن ، با تو پيمان بستم و عهد نمودم كه تا پايان راه بروم و حال بر پيمان خود وفا كردهام ، الهى من به وفادارى و خلوص عمل نمودم تو نيز مرا بپذير .
برادران و خواهران من ، مگر جز اين است كه هدف از زندگى شناختن خدا و شتافتن بسوى اوست و مگر جز اين است كه دنيا مزرعه آخرت است و رهگذرى بيش نيست، بايد دانست كه ما براى آخرت آفريده شدهايم، نه براى دنيا پس بايد حق را شناخت و با كسانى كه دردنيا با حق مىستيزند مبارزه كرد ، كافى نيست انسان ستمگر نباشد بلكه لازم است از ستمديدگان نيز دفاع كند .
خداوند از ما شکرگزاری می طلبد و خلافت خود را در زمین به ما می سپارد. فرصت ما محدود است پس باید به جهاد برخیزیم تا بدین وسیله شکرگزاری خدا را به جای آوریم و شایستگی خود را جهت کسب خلافت او و نیل به بهشت او نشان دهیم.
سخنى دارم با دانش آموزان، آينده سازان كه قرار بود بعد از مدتى اندك افتخار معلمى اينها را داشته باشم خدا مىداند چقدر علاقه به آگاهى و هوشيارى و تهذيب شما در وجود من موج مىزند آرزوى من اين است كه همه شما فردى مفيد و پاك براى خدمت به اسلام شويد و سنگر مقدس درس ، علم را به دست منحرفين و منافقين كه هميشه از صدر اسلام تاكنون بودهاند ، ندهيد .
و شما ای خانواده عزیزم، از اینکه دیگر در میان شما نیستم غم مخورید و افتخار کنید که شهیدی در راه خدا و قرآن اگر خدا قبول کند، داده اید.
مادر جان، مبادا در فراق من ایمانت سست شود و ناراحت شوی که فردا در محضر خدا نمی توانی جواب زینب (س) را بدهی. چرا ک او تحمل 72 شهید را نمود. این یک امتحان الهی است از این امتحان پیروز بیرون بیا و چنان باش که زنان منافق از تو بترسند. .....
شما پدر عزیز که همواره راهنمای من در زندگی بوده اید از اینکه باید و شاید نتوانستم حق پسری را ادا نمایم باید مرا عفو کنید. از شما تقاضا دارم در غم از دست دادن فرزند خود صبور باشید چرا که سختی های دنیا زودگذر است ولی به پاداش این جان فشانی ها و فداکاری ها به نعمت های ابدی و بی پایان خواهید رسید. از خواهرانم می خواهم زینب گونه باشند و سیاهی چادرشان را تیغی در چشم دشمنان اسلام قرار دهند ضمنا درسهایتان را برای نمره نخوانید بلکه برای آگاهی و بینش به مسائل و ارتقاء علمی بخوانید.
برادر کوچک و خوب من از تو می خواهم از حالا احکام اسلام را یاد بگیری و عمل کنی و ضمنا همیشه یادت باشد که برادرت برای خاطر مبارزه با کفر شهید شده، تو نیز با خوب درس خواندن سعی کن فرد مفیدی برای اسلام شوی. ضمنا همواره پیرو خط امام باشید.
در پایان از شما و تمامی دوستان و آشنایان مخصوصا برادران پایگاه معمار و زینال طلب حلالیت می کنم. در حدود 25 روز، روزه دارم حتما به جا آورید.
گر مرد رهى ميان خون بايد رفت و ز پاى فتاده سرنگون بايد رفت
خداوندا : حزب الله را كه با خيل و لشگر جندالله با سوگند به ثارالله براى استقرار بقيهالله تلاش مىكند، حمايت بفرما.
التماس دعا از خانواده شهدا و امت شهیدپرور
بهنام يوسفى اردبيلى
20/11/65