جعفر رضایی

محل تولد: مازندران - سوادکوه-دازمیرکنده

پردیس محل تحصیل: مازندران - مرکز تربیت معلم دکتر شریعتی

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1367/04/31

محل شهادت: خوزستان - شلمچه

عملیات: کربلا 5

دومین سخنم این است که موضعی قاطع در قبال آنهائی که مانند خوارج در زمان علی (ع) به اسلام ضربه زدند، بگیرید. شما را بخدا و امام حسین (ع) قسم میدهم که قدر این انقلاب و امام و خون شهیدان را بدانید. نگذارید عده ای در میان شما نفوذ کنند و با رواج دادن فساد وفریب دادن نسل جوان جبهه ای دیگری را در مقابل این اسلام و رهبر بگیرند.

در سوم خرداد سال 1346 در خانواده ای مستضعف، معتقد و مومن در روستای دازمیرکنده ساری کودکی به دنیا آمد که نامش را جعفر نهادند. از همان دوران کودکی با اعتقاد محکم به دین مبین اسلام، رشد پیدا کرد. دوران ابتدایی را تحصیل می کرد که با مبارزه علیه رژیم سمتشاهی آشنا گشت. آن زمانی که بچه های مذهبی از روستاهای مجاور به منزل ایشان می آمدند و نوار سخنرانی امام (ره) و دیگر مبارزین را گوش می دادند. تابستان و پاییز سال 57 تنها کودکی بود که با برادران و خانواده در تظاهرات علیه حکومت شاهنشاهی شرکت می کرد. کلاس پنجم بود که انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید. بعد از پیروزی انقلاب، فعالیت ها و تلاش های این نوجوان، جهت تثبیت و پیشرفت انقلاب اسلامی مضاعف گردید؛ "همچون تشویق و ترغیب همسالان و دوستان خود جهت حضور هر چه بیشتر در مسجد این پایگاه مستحکم انقلاب، فعال نمودن کتابخانه مسجد، خردسال ترین عضو ثابت انجمن اسلامی محله و بالاخره از موئسین پایگاه مقاومت روستا"
بعد از اتمام دوره ی راهنمایی در روستای خود، جهت ادامه تحصیلات به ساری رفته و در رشته علوم تجربی درسش را در دبیرستان 17 شهریور ادامه داد. در سالهای اول دوره ی متوسطه بود که به همراه دوست و همراهش راهی جبهه می شود و تا زمان شهادتش بیش از 10 بار جبهه های جنگ وجودش را لمس می کند. همزمان حضورش در جبهه به تحصیلاتش ادامه داده و در خرداد ماه سال 65 موفق به اخذ دیپلم می گردد و همان سال در مرکز تربیت معلم دکتر شریعتی ساری قبول شده و ادامه تحصیل می دهد، و در سال 66 در رشته علوم گیاهی دانشگاه ارومیه قبول می شود ولی از نامنویسی از آنجا منصرف می گردد. چراکه او دانشگاهی وسیع تر و بزرگ تر از آن را برگزیده بود، دانشگاهی که مدرکش شهادت بود که نصیب هرکس نمی گردد. بالاخره پس از حضوری مستمر در جبهه مورخ 31/4/1367 در تک عراق به شلمچه در این منطقه نتیچه زحماتش رامی گیرد و به لقا پروردگارش می پیوندد. پیکر مطهرش سال ها در خاکهای گرم خوزستان باقی می ماند تا اینکه در بهمن ماه سال 74 تربت پاکش به همراه قطعه هایی از استخوان مطهرش و پلاک به آغوش گرم خانواده باز گردانده می شود.

بسم رب الشهداء والصدقين
«من المومنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضى و منهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا». در روند جامعه اسلامی کشور ما مردان خدا و اولیاء خاص خدا به خداوند تعهدی و قولی و پیمانی بستند و این را مردان بزرگ به عهد خود عاشقانه وفا کردند و بقیه هم منتظرند تا به عهدی که با خدای خود بستند وفا کنند و به او بپیوندند. درود برآنان باد که به ما راه وروش زندگی کردن را یاد دادند.
از سالار آنها حسین(ع)گرفته تا رهروان راه او تمامی شهیدان در راه خدا در راه انقلاب اسلامی ما و همه آنها با خون سرخشان به ما آموختند که هرگز تن به زیر بار ذلت و اسارت ندهیم و سر افرازانه زندگی کنیم و ما باید از این خونهای پاکی که در راه تثبیت این جمهوری اسلامی بنا در برزمین ریخته شده درس عبرت بگیریم و ارزش این خونهای پاک را بدانیم تا آن چیزی که موجب رضایت خداوند در آن است لایق شویم.
اما سخنی با امت حزب الله ، اولین سخنم این است که همیشه و در همه حال پشتیبان ولایت فقیه باشید همانطور که تابحال بودید.
دومین سخنم این است که موضعی قاطع در قبال آنهائی که مانند خوارج در زمان علی (ع) به اسلام ضربه زدند، بگیرید. شما را بخدا و امام حسین (ع) قسم میدهم که قدر این انقلاب و امام و خون شهیدان را بدانید. نگذارید عده ای در میان شما نفوذ کنند و با رواج دادن فساد وفریب دادن نسل جوان جبهه ای دیگری را در مقابل این اسلام و رهبر بگیرند.
سخن آخرم این است که ای پدران و مادران و تو ای حزب الله مواظب نسل جوان و جوانتان باشید.

واما پیامی دارم به خانواده ام:
پدرومادرم آگاه باشید که راهی را که من انتخاب کرده ام، آن راه را امام حسین (ع) یا به من آموخت اگر طالب حسینی پس ای مادرم، خواهرم بر سرت نزن اگر میخواهی گریه کنی برای امام حسین گریه کن جنازه مرا ای مادرم ،خواهرم ،پدرم و برادرم با احترام به شما تحویل می دهند اما دلها و دل شما خانواده ام برای حسین بسوزد که سرمبارکش را بر بالای نیزه جلوی عزیزانش به نمایش گذاشتند. خدایا من که نمیتوانم حماسه عاشورا را درک کنم ولی امیدوارم خانواده ام وقتی جنازه مرا دیدند بر مصیبت کربلا اشک بریزند. در خاتمه از شما خانواده می خواهم که حتما هر شب و روز جمعه بر مزارم بیائید و در سرنمازتان از خدا بخواهید که این شهادت مرا و همینطور هدیه شما به او قبول کند.

مدتی برایم نماز و روزه بخوانید و بگیرید و از خدا برای من طلب مغفرت کنید و از همه امت حزب الله و آنانی که از جانب من اذیت و آزار و گناهی به آنها انجام شد مرا ببخشند. دوست دارم در هر مجلسی ترحیمی که برای من میگیرید این دعا را برای من بخوانید. خدایا شهادت مرا در راهت قبول کن و مرا در ردیف یاران امام حسین (ع)قرار بده و مرا از شفاعتش محروم نکن.

خدایا به رهبرم که خون سرخ امام حسین را زنده کرد طول عمر عطا کن .
خدایا به رزمندگان اسلام نیروئی عطا کن تا بردشمنانت بتازند. خدایا به امت حزب الله ما صبر و پایداری عطا کن.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار (آمین)

"والسلام"

9/7/65 دست بوس شما جعفر