جعفر نامنی

محل تولد: تهران - تهران

پردیس محل تحصیل: سمنان - مرکز تربیت معلم شهید باهنر دامغان

رشته تحصیلی: امور پرورشی

شهادت: 1365/10/22

محل شهادت: خوزستان - شلمچه

عملیات: کربلا 5

ای دوستان عزیزم، دانشجویان، همسنگرم و ای آشنایان و بستگان عزیزم! تنها یک پیام برای شما دارم و آن این که " امروز باید برای رسیدن به‌ ساحل نجات بر کِشتی جهاد سوار شوید" و از همگی شما حلال‌طلبی می‌کنم. تا می‌توانید برای سربلندی اسلام و طول عمر امام امت دعا کنید. ضمناً شما خواهران عزیزم! بدانید که امروز جهاد شما حفظ سنگر حجابتان می‌باشد که کوبنده‌ترین ضربه‌ها بر پیکر جهان‌خواران می‌باشد.

شهید جعفر نامنی، فرزند یدالله، در سال 1345 در شهرستان تهران متولد شد. از همان کودکی به پدر و مادرش احترام می گذاشت و از روحیه ایثارگری و از خودگذشتگی بالایی برخوردار بود. چند سالی از عمرش نگذشته بود که از پدر می پرسید: بابا! امام زمان (عج) چگونه ظهور می کند؟ از همان زمان عاشق و شیدای ایشان بود. در کنار تحصیل به پدرش نیز کمک می کرد و روزهای جمعه همراه پدر سر کار می رفت. این نهال نوپا به ثمر نشست و با پای نهادن به مدرسه، گل وجودش شکفته شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش با موفقیت به پایان رساند و دوران دبیرستان را در شهر سبزوار آغاز نمود. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، با وجود سن کم در پایگاه بسیج ثبت نام کرد. روزها به مدرسه می رفت و شب ها بیشتر اوقات در پایگاه بسیج بود. پاسداری از پایگاهها و مساجد را وظیفه خود می دانست و 3 بار هم حفاظت از بیت حضرت امام در جماران را برعهده داشت. وی با آغاز جنگ تحمیلی، آماده حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. اولین بار در سال 1361 پا به جبهه نهاد. در چهارمین مرحله عزیمت به جبهه از ناحیه پا مجروح شد. در عملیات فتح المبین شرکت نمود که برای شهید بسیار خاطره انگیز بود. در دوران دبیرستان برای ششمین بار به جبهه شتافت و همزمان موفق به اخذ دیپلم در رشته فرهنگ و ادب از دبیرستان فقیه گردید و بلافاصله در کنکور سراسری در رشته کاردانی امور پرورشی در مرکز تربیت معلم دامغان پذیرفته شد. در سال اول دانشجویی دو بار به جبهه رفت. او هیچ گاه دوست نداشت کسی از رفتنش به جبهه باخبر شود و واقعاً نمونه و الگویی از یک بسیجی مخلص و دوستدار حضرت امام بود. دوستان او به خاطر دارند که همیشه می گفت: امروز باید کمتر حرف زد و بیشتر عمل نمود. بالاخره در سال دوم تحصیلش که برای نهمین بار در عرصه نبرد حضور یافت و سرانجام در تاریخ 1365/10/22 در منطقه شلمچه و در جریان عملیات کربلای 5 ندای حق را لبیک گفت و بر اثر اصابت ترکش به سرش به آرزوی دیرینه اش شهادت رسید. پیکر پاک و مطهر ایشان پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای شهر سبزوار به خاک سپرده شد.

" إِنَّا للّه و إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ "وَ لَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لَّا تَشْعُرُونَ "
پروردگارا! تو را سپاس و ستایش می گویم که اینک به یاد تو و برای تو قلم بر کاغذ روانه می کنم تا نهایت اوج‌ عبودیت خویش را به محضر ربوبیتت عرض کنم. سپاس و ستایش بی حد تو را که اینک پس از آفرینش انسان ها قدرت انتخاب را به آنان عنایت فرمودی تا خویشتن راه خویش برگزیند. ایزدا! تو را سپاس می گویم که در بهترین مکان ها و زمان ها و ساعات رفتن به خط مقدم، ساعتی که باید سرب مذاب بر سر بعثیون از خدا بی خبر ریخت تا جانمایه شهیدانمان هدر نرود قرارم دادی. الها! تو را سپاس می گویم که مرا در " لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ " آفریدی و آنگاه پس از رشد و شناختم طریق "یجاهدون فی سبیل الله" را نشانم دادی و آن گاه خود را آماده دیدم تا به ندای "إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ" تو لبیک بگویم و اگر مرا لایق دانستی مقامم را در عقبایت مقام "رضی الله عنهم و رضوا عنه" قرار دهی.
با سپاس و درود فراوان بر آخرین ذخیره الهی در زمین مهدی موعود(عج) و فرزند پاکش روح الله و تمامی رزمندگان قهرمانی که حماسه آفریدند و با خون خویش حقانیت جمهوری اسلامی و انقلاب را امضاء نمودند.
سلام و رحمت خداوند به روان پاک شهدای در خون طپان، آنان که از همه چیز خویش گذشتند تا همه چیز به وجود آورند، آنان که بقاء خویش را در فناء خویش و حیات خویش را در ممات خویش دیدند. شمع اصحاب شدند تا روشنگر راه آیندگان باشند. و با سلام به شما خانواده گرامی که اینک تن پوشی از صبر و توانایی را بر تن گردیده اید و در فراق فرزند و جگرگوشه خویش هم چون کوه استوارید. سلام بر شما پدرم که با شناخت وجودت که سابقه نوزده سال خون دل خوردن را برایم داشته ای، حسین گونه به تماشایت نشسته ام. و اما تو ای مادرم، ای غم پرورم، چه سختی ها که برایم نکشیدی، چه روزها و شب ها در حالی که مریض بودی و کسالت وجودت را فرا گرفته بود ولی به پاس فرزندت فداکاری می کردی و در انتظار بودی که روزی خلعت دامادی را بر تنم بپوشانی ولی مادر جان اینک بدان که سنگرم حجله گاهم شد و اسلحه عروسم‌ شد و رگبار گلوله ها نقل عروسی و عاقد مجلس عیشم حسین (ع) پسر فاطمه (ع) او که همه برای زیارتش تاب و توان خود را از دست داده در وجودش ذوب شده ایم. مادر جان امیدوارم که خطاها و لغزش های مرا به چشم بزرگ واری مادریت ببخشی و مرا حلال کنی و اگر این فوز عظمی نصیبم شد، اشک نریزی که دشمنان اسلام شاد شوند. مادر جان هنگامی که می خواستید جنازه ام را بردارید و به اباعبدالله بسپارید، دست هایم را باز بگذارید چرا که می خواهم عصیانم را بر دشمنان قرآن نشان دهم!
مشتهایم را گره کرده و مشت بر دهان تمامی یاوه گویان و مرگ بر آمریکایم را بگویم! چشمهایم را باز بگذارید تا نگویند بدون شناخت و کورکورانه این راه را انتخاب کرد. آری پدر جان! اگر کسی به تو تسلیت گفت، نپذیر بلکه بگو فرزندم‌گفته است که تبریک بگوئید! و اما تو ای برادرم عزیزم مهدی! (شهید مهدی چند روز بعد از شهادت جعفر به ایشان پیوست و شربت شیرین شهادت را نوشید): گر چه نمی دانم که آیا از جبهه برگشته ای یا نه ولی مهدی جان امیدوارم که اگر شهید شدم تداوم گر راه سرخی باشی که شهیدان پیموده اند. پیرو آن ها باش که به دنیا و آن چه در آن بود "نه" گفتند چرا که می دانستند مکتب شان با "نه" شروع شده است. تداوم گر راهی باش که با خدا معامله کرده اند، جان داده اند و بهشت خریده اند و اگر هم در دانشگاه جبهه هستید امیدوارم که درس ایثار و جهاد و شهادت را تا آخرین درجات آن بپیمائی و بدانی که امروز "بهشت را به بها می دهند نه با بهانه و اما شما ای دوستان عزیزم، دانشجویان، همسنگرم و ای آشنایان و بستگان عزیزم! تنها یک پیام برای شما دارم و آن این که " امروز باید برای رسیدن به‌ ساحل نجات بر کشتی جهاد سوار شوید" و از همگی شما حلال طلبی می کنم. تا می توانید برای سربلندی اسلام و طول عمر امام امت دعا کنید ضمنا شما خواهران عزیزم! بدانید که امروز جهاد شما حفظ سنگر حجابتان می باشد که کوبنده ترین ضربه ها بر پیکر جهان خواران می باشد و تو ای برادر عزیزم کاظم! تا می توانی درس بخوان و به سلاح و صلاح مجهز شو تا بتوانی در آینده پیرو راه خونین برادرت باشی و بدانید اینک که در گوشه خیمه و سنگر خویش در بیابان های خون بار دزفول نشسته ام، وصیت نامه خویش را می نویسم و با عشق به حسین و رسیدن به معبود می گویم که بزرگ ترین افتخارم این بود که در عصری زندگی کردم که رهبری همچون امام خمینی را دارا می باشم. از این که وقت شما را می گیرم مرا می بخشید چرا که ساعاتی بیش تا رفتن به خط مقدم و انجام عملیات نمانده است. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار التماس دعا