حمید بهزادی
محل تولد: بوشهر - تنگستان/روستای محمد احمدی
پردیس محل تحصیل: بوشهر - تربیت معلم خورموج
رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی
شهادت: 1365/11/03
محل شهادت: خوزستان - شلمچه
عملیات: کربلا 5
صحراي خطر گام مرا ميخواند صهباي سحرجام مرا ميخواند
وقت خوش رفتن است هان گوش كنيد از عرش كسي، نام مرا ميخواند
در مسلخ عشق جز نكور را نكشند روبه صفتان زشت خود را نكشند
گر عاشق صادقي زمردن مهراس مردار بود هرآنكه او را نكشند
سلام بر مهدي موعود و نايب برحقّش امام خميني، سلامي به بلنداي ابديّت به روح عاشقان بهحقپيوسته، شهيد بهزادي در تاريخ 1348 در خانوادهاي مذهبي و مستضعف چشم به جهان گشود نامش را حميد نهادند تا روزي به ياري دين خداي حميد بشتابد و راه و رسم زندگي كردن و چگونه مردن را به ديگران بياموزد وبا مرگ سرخ خود همچون حسين(ع) فتح و پيروزي آيين محمّدي را به همهي محرومان و مستضعفان و مسلمانان نويد دهد.
زندگي اجتماعي او با انقلاب اسلامي شكل ميگيرد و پيداست كه فرزند انقلاب و پرورشيافتهي مكتب توحيد تمام حياتش را وقف خدمت به دين خود مينمايد. او در سنّ شش سالگي راهي مدرسه ميشود تا خواندن و نوشتن را بياموزد و در سايهي ايمان و علم ساختمان روحي و فكريش را بنا نهد از همان اوان از هوش و ذكاوت ويژهاي برخوردار بود بهطوري كه تا پايان تحصيلات قبل از شهادتش بدون وقفه موفّق ميباشد. پس از گذراندن دورهي ابتدايي وارد مدرسهي راهنمايي رسالت محمود احمدي ميشود بعد از طي اين دوره در سال 1362 در امتحان ورودي دانشسراي روستايي شهيد شهرياري خورموج شركت نموده و به اين مركز تربيت راه مييابد در سنّ 13سالگي از نعمت پدر محروم ميشود ولي عليرغم تحمّل اين بار طاقتفرسا ميكوشد تا اين ضايعه را غير محسوس نماياند و به ياد خدا قلبش را آرام سازد كه الا بذكر الله تطمئنّ القلوب و با تلاش بيوقفه سعي ميكند كه خلاء فقدان پدر را بر سر خود و برادران با ادامه تحصيلات جبران نمايد. خانوادهاش اميد داشت كه روزي تحصيلاتش پايان پذيرد و به جمع آنان بازگشته، تا بتواند دستگير آنها شود ولي اميدي ديگر داشت و آرزويي بسي والاتر از اينها كه همانا پيوستن به صف آنهايي كه در جوار قرب خداوند آرميدهاند.
از خصوصيات اخلاقي وي يكي صفت قناعت است كه كمكهزينهي تحصيلي خود را به مادرش تحويل ميداد تا در راه ادارهي خانواده به مصرف برساند از ديگر ويژگيهاي وي اخلاق نيكو و فروتني ميباشد كه در وي بسيار هويدا بود. بهراستي كه انسان در ميان انبوه سختيها و مشكلات ساخته ميشود. شهيد براي نخستين بار با كاروان كربلا عازم ميادين نبرد حق عليه باطل ميشود و پس از گذراندن مدّت مأموريّت به آغوش پرمهر خانواده بازميگردد امّا آرام ندارد و گويا سروش غيبت او را بهسوي خود ميخواند.
صحراي خطر گام مرا ميخواند صبحهاي سحر جام مرا ميخواند
وقت خوش رفتن است هان گوش كنيد از عرش كسي نام مرا ميخواند
در تاريخ 8/9/65 همراه با سپاهيان محمّد براي بار دوم عازم جبهه ميشود و در عمليات كربلاي4 شركت نموده و براي مرخصي به خانه بازميگردد پس از اتمام مدّت مرخصي به سنگر خود ميشتابد تا اينكه عمليات ظفرمند كربلاي پنج/5 شروع ميشود و او نيز مانند ديگر همرزمانش فعّالانه در اين عمليات شركت ميكند ولي اينبار ( وقت خوش رفتن فرا ميرسد و همانطور در نامهاي كه به برادرانش مينويسد خبر از اين مسافرت ميدهد. سرانجام در حالي كه سال سوم دانشسراي تربيتمعلّم روستايي را ميگذراند در تاريخ 3/11/65 در منطقهي شلمچه شراب طهور وصال را مينوشد و مشتاقانه به سوي معبود پر ميكشد. روانش شاد و راهش پر رهرو باد . س/م
و السلام
دفتر بنياد شهيد انقلاب اسلامي شهرستان تنگستان
(اهرم)
خانوادهي شهيد
با سلام به مهدي موعود و با سلام به رهبر عظيم الشآن، حضرت امام خميني و باسلام به ارواح پاك و طيبه شهداء كه با سرخي خونشان شب تاريك و سياه ميهن اسلامي را به روز روشن مبدل كردند ، با سلام به امت مخلص و هميشه در صحنه كه با پشتيباني همه جانبه خود اسلام و انقلاب و جنگ را حامي و ياور بوده و هستند و با سلام به شير زناني كه باتبعيت از حضرت زينب (س) به وظيفه خويش عمل مي نمايند . اكنون كه شهدا بر تاريخ كشورمان صفحاتي زرين افزوده و آن را مزين نموده اند و قلم نارساي من قدرت و توانايي نگارش اين همه ايثار و فداكاري ايثارگري ها را ندارد. باري اين جانب با شناخت و آگاهي كامل براي لبيك گويي به نداي هل من ناصر حسين زمان برخود واجب دانستم كه در صحنه نبرد حضورپيدا كنم و همراه ديگر رزمندگان اسلام عليه خصم زبون به نبرد بپردازم.
باري اي امت شهيد پرور! امروز روز جنگ است، روز جهاد است. شما بايد در اين راه از هيچ كوششي دريغ نورزيد. امروز روزي است كه تمامي كفر در مقابل اسلام قد علم كرده است . پس بر هر فرد توانمندي است كه خود را به صف اين مجاهدان ايثارگر برساند و از اسلام و انقلاب دفاع كند و نگذارد اسلحه برادرش بر زمين افتاده بماند. بسيار جالب تر از گفتههاي من سخن پيامبر گونه امام است ،كه فرمودند : ملتي كه بخواهد شرافت خودش را حفظ كند بايد علاوه بر جهاد ، استقامت در جهاد هم داشته باشد . پس بايد سختيهاي دنيا را به جان خود بخريد كه خداوند وعده شيرين آخرت را به مؤمنين داده است . مادر گرامي و بزرگوارم ! نميدانم چگونه از تو تشكر نمايم از حق مادري كه بر گردن من داشتيد يا حق پدري! هرگاه بفكرت ميافتم اشك شوق و شرمساري در ديدگانم حلقه ميزند و حسرت و افسوسم از اين است كه هرگز نتوانستم اندكي از خدمات شما را جبران نمايم . لاكن اميد است خداوند اين توفيق را نصيبم گرداند كه لااقل پارهاي از آن همه ديني كه برگردانم داريد ادا نمايم: مادر جان اگر خداوند بنده را قابل دانست و دراين راه شهيد يا اسير يا مفقود شدم مرا حلال بنما اگر جسد من بدستتان رسيد مرا در آب گرم اهرم به خاك بسپاريد و اگر جسد من بدستتان نرسيد مادر عزيزم همچون حضرت زينب مقاوم و استوار باش و همان مقاومت و شهامتي كه بعد از فوت پدرم داشتي باز هم داشته باش. در آخر از طرف من از همه خويشان و دوستانم طلب عفو و بخشش و طلب حلاليت بنما. اما اي برادرانم: شما نيز حق پدري برگردن اين حقير داريد دوست دارم بسان پرندهاي باشم و پروازكنان خود را به آغوش شما برسانم و براي يك لحظه هم كه شده شما را در آغوش بگيرم و سر و پيشاني و چشمان پر مهرتان را بوسه باران كنم و آنگاه به جمع عزيزان همرزم و همسنگرم باز گردم و شما اي مربيان دلسور .و مهربانم دوست دارم لحظه آخر شما را بر بالين خود ببينم و از شما سرورانم كه سنت رسول الله را زنده كرده و آن را به بندگان خدا ميآموزيد ، تشكر و قدرداني نمايم. در پايان از همه برادان همرزم در دو سنگر مدرسه و جنگ اين را ميخواهم كه اين دو سنگر را با جديت و پشتكار حفظ بنماييد و خط اصيل و واقعي شهدا را بشناسيد و در استمرار اين راه بكوشيد . در خاتمه چند قطعه شعر تقديم ميكنم.
صحراي خطر گام مرا ميخواند صهباي سحرجام مرا ميخواند
وقت خوش رفتن است هان گوش كنيد از عرش كسي، نام مرا ميخواند
در مسلخ عشق جز نكور را نكشند روبه صفتان زشت خود را نكشند
گر عاشق صادقي زمردن مهراس مردار بود هرآنكه او را نكشند