سید ابوالفضل موسوی هفتادر

محل تولد: يزد - اردکان

پردیس محل تحصیل: يزد - دانشسرای میبد

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1366/05/14

محل شهادت: آذربایجان‌غربی - سردشت

عملیات: نصر7

شما ای معلمان آینده کشور ای دانشجویان مرکز تربیت معلم علی تحلمی.غافل نشوید که معلمی شغل نیست بلکه یک وظیفه بسیار سنگین است و باید پیامبرگونه عمل نمائید.

شهيد سید ابوالفضل موسوي، فرزند سيّدعلي‌اكبر، در تاريخ 1/1/1350 هجري‌شمسي همزمان با عيد نوروز در خانواده‌اي مذهبي و مستضعف و از سلالة سادات، در روستاي هفتادر از توابع بخش عقداي اردكان یزد ديده به جهان گشود.
تولّد او كه دوّمين فرزند خانواده بود، شادي و سرور عيد را براي خانواده دو چندان نمود. والدين متديّن و ولايي به تأسّي به اهل بيت-علیهم السّلام- نام زيبا و دلرباي علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل، را براي او انتخاب كردند تا باشد كه او نيز در راه با وفاترين يار سيّدالشّهدا(ع) قدم بردارد و با اين اعتقاد در تربيتش كوشيدند.
كودكي را در ساية پر محبّت پدري زحمتكش و در دامان مادري متعهد گذراند؛ امّا اين طريق با صفا بسيار زودگذر بود و در 5 سالگي ساية پر مهر پدر بر اثر تصادف از سر او رخت بر بست و سيّدعلي‌اكبر به رحمت ايزدي رفت. مسئوليّت تربيت و پرورش سيّدابوالفضل بعد از پدر بر دوش مادر فداكارش قرار گرفت.
در 6 سالگي به مدرسه رفت و در دبستان مكتب الصّادق روستاي هفتادر، دورة ابتدايي را گذراند. سپس چون در زادگاهش مدرسة راهنمايي نبود؛ دورة راهنمايي را در مدرسة راهنمايي شمس، شمس‌آباد عقدا كه در نزديكي هفتادر بود،‌ گذراند. سپس در كنكور دانشسراي تربيت معلّم روستايي شركت كرد و در دانشسراي تربيت معلّم امام خميني (ره) ميبد پذيرفته شد.
در سال دوّم دانشسرا بود كه عشق به امام و انقلاب و خدمت به مردم او را بر آن داشت كه تحصيل را رها كرده و راهي جبهه گردد.
محیط پاك و بي‌آلايش روستا و تربيت ديني و صحيح او را جواني متديّن و مذهبي ساخته بود. براي ديگران خصوصاً مادر فداكارش احترام خاصّي قائل بود.
اهل نماز و روزه و مجالس مذهبي و قرآن و دعا بود. مؤدّب بود و دوست داشتني. دوستان و هم‌كلاسي‌ها او را دوست مي‌داشتند.
در سال 1365 كه در كلاس دوّم تربيت معلّم بود، نیاز جبهه ها به رزمنده، نگذاشت در وطن بماند و غربت اسلام را نظاره كند. كلاس و درس و آغوش گرم خانواده و تنها مادر خود را گذاشت و در بسيج ثبت نام كرد و پس از فرا گرفتن آموزش نظامي، راهي جبهه‌هاي نور عليه ظلمت شد و سنگرنشيني عشق و ايثار و دفاع از اسلام را انتخاب كرد.
دو دفعه به جبهه اعزام شد و مدّت 4 ماه و 11 روز از بهترين زمان عمر و جواني را در راه اسلام و جهاد گذراند و در انتظار پيروزي يا شهادت به سر برد.
سرانجام در تاريخ 14/5/1366 در منطقة عمليّاتی سردشت و در عمليّات نصر 7 بر اثر اصابت تركش به شكمش به شدّت مجروح شد و با پرواز روح بلندش به ملكوت به فوز عظيم شهادت نائل گرديد و به جنان پر كشيد و بر سفرة با وفاترين سرباز سالار شهیدان، ابوالفضل(ع)، مهمان شد.
پيكر پاكش پس از تشييع با شكوه توسط مردم شهيد پرور اردكان و منطقة عقدا در گلزار شهداي هفتادر عقدا به خاك سپرده شد.

بسم االه الرحمن الرحیم
گمان مبرید آنانکه در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زنده اند و در نزد خدای خود روزی می خورند.
با درود و سلام بر پیشگاه بقیه الله الاعظم روحی و الرواح الفدا بر منجی عالم بشریت حجه ابن الحسن العسکری و نائب بر حق و ولایت فقیه زمان حضرت ایت الله العظمی الامام الخمینی و به امید آزادی کربلا وصیت نامه خود را آغاز می کنم.جوانها و آنانکه می توانند به جبهه بیایند که فعلا مسئله اصلی جنگ است که در لبه پیروزی هستیم احتیاج به نیرو هست.پس هر چه زودتر به جبهه ها بیائید و مسئله جنگ را حل نمایید.الان که وصیت نامه خود را می نویسم چند ساعتی بیشتر به عملیات نمانده است اما تو ای مادر من هرگز لباس سیاه نپوش و هرگز در شهادت من گریه مکن که من امانتی بیش نیستم.فرض کن که اگر پولی از بانک گرفته ای و پس از مدتی پس خواستند ناراحت نمی شوی. ما نیز امانتی بیش نیستیم که صاحب آن امانت من را از شما خواسته.آفرین بر شیرت که اینچنین پاک بوده است اما شما ای برادران عابدین و حسن با درس خواندن خود راه شهیدان ادامه دهید و صادق جان و باقر جان صبر پیشه کن که استقامت از بهترین کارهاست اما شما ای اقوام و ای دوستان ای آشنایان هر که از ما بدی را دیده هست مارا ببخشد. عمه جان و خاله جان، پسر خاله ها و پسر دایی و مخصوصا دایی بزرگ حاجی سید مهدی که به عنوان پدر برای ما بوده اید.عموجان،پسر عمو و دختر عموها تمام مرا ببخشید و مارا حلال کنید که به قول شاعر:
اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم

اما دایی جان از تو چند خواهش دارم،150 تومان پول سید نور الدین نذر کرده ام بپرداز .یک ماه روزه و 2 سال نماز قضا دارم البته خوانده ام اما میترسم در دوران جوانی قبول نبوده باشد.وصیت هایی را داشته ام که تعداد چند چیزی که دارم به کسانی که وصیت کرده ام بپردازید.
اما شما ای معلمان آینده کشور، ای دانشجویان مرکز تربیت معلم از تحصیل.غافل نشوید که معلمی شغل نیست بلکه یک وظیفه بسیار سنگین است و باید پیامبرگونه عمل نمائید مخصوصا معلمان سال اول که دو سال باهم بوده ایم اگر ناراحتی از ما دیده اید مارا ببخشید.بین آبادی،واعظی،اقبال،عبدالهی،توکلی،اسماعیل حیدری،رضا ناصر حسینی،میرزایی،قاسمی،مظفری،محمودی،تاج آبادی،کاظمی نسب،سلیمی،بمانی،حسین مهدی،کمالی و دیگر بچه ها که فرصت ذکر تمام اسامی آنها نیست و از بچه های هفتادر،دو یا سه نفر مطمئن باشند که اگر توبه نکنند روز قیامت شرمنده خواهند شد.
تو ای کوه های کردستان،ای شهر بوکان،ای استان خوزستان شاهد باشید، ای قله های بلند سردشت،ای حجاج شهید شاهد باشید که تا آخرین نفس جنگیدم تا به شهادت رسیدم.دیگر بیشتر مزاحم وقت شریف شما نمی شوم و از تمام شما التماس دعا دارم.
اگر رفتم از این دنیا بدانید ای جهانداران من از شوریده حالان سر کوه وفا هستم.اگر غلامرضا پسر عمو مواظب رفیق من باش تا ببنی به قسمی که خورده وفا کی کند یا نه.