سید علاء الدین اجاقی

محل تولد: مركزي - اراک

پردیس محل تحصیل: تهران - مرکز تربیت معلم شهید باهنر

رشته تحصیلی: آموزش زبان عربی

شهادت: 1365/11/05

محل شهادت: خاک عراق - جزایر بوارین

عملیات: کربلا 4

از شما می‌خواهم که پایگاه بسیج را خالی نگذارید تا آن جا که می‌توانید با سپاه همکاری کنید و جای شهدا را پر کنید و نگذارید دشمنان اسلام خوشحال شوند. جبهه را هم چون گذشته گرم نگه دارید و به تمام منافقان بگویید که ما با شناخت کامل از نهضت و هدفمان به این راه آمده‌ایم و کسی ما را به زور به این جا نیاورده است

تاریخ را می‌گویم و خاطره‌هایی که نرم نرم پا به ذهن می‌گذارد، خودنمایی می‌کنند، راه می‌روند و هر دم چون شاخه‌های خفته در دامن بهار، شکوفه می‌کنند. تاریخ را می‌گویم و یاد مردانی که می‌آیند و می‌روند و آن قدر بزرگ و پر رنگند که هیچ وقت در چارچوب پنجره‌ها و یادها، بیرنگ نمی‌شوند، نمی‌میرند. نمی‌شود جنگ 8 ساله و تابلوی دل‌های آینه کاری شده یلان این دیار را روی دیوار بلند تاریخ ندید. نمی‌شود این تکه خون رنگ خاطره که حالا بخش بزرگی از تاریخ این ملت شده است، را با پاک کن دنیا و روزمرّگی‌های آن پاک کرد. نه نمی‌توان چهره‌های خندانی را که برای شهادت، برای کوچ تا ناکجای روشن عشق، برای گم شدن در کوچه بی‌انتهای خدا، بی‌تابی می‌کرد، فراموش کرد. شهید علاءالدین اجاقی را می‌گویم که چون شکوفه‌های بهاری در 20/10/1345 در روستای بِصری از توابع بخش زالیان شازند به دنیا آمد، شکفت و وقتی پروانه‌وار پا در شراره‌های عشق و ایمان نهاد ما هیچگاه قامتش را روی شانه‌هایمان، روی موج دست‌هایمان، تشییع نکردیم. این پروانه عاشق در خانواده‌ای که به آب و آئینه ایمان داشت، پا به جهان گشود. پدر خانواده سید رضا مرد کار و تلاش و خوشه‌های گندم و مادر، بانوی شرم و ایمان، از خدا خواسته بودند فرزندشان پسر باشد و آن‌ها نامش را علاءالدین بگذارند. علاءالدین تا پایان پنجم ابتدایی، پابه پای دیگر بچه‌های ده، دوره ابتدایی را گذراند. دوره ابتدایی که تمام شد، او بود و توجّه برادر که می‌گفت: «علاءالدین باید برای ادامه تحصیل، از آنجا که ده بصری مدرسه راهنمایی ندارد، با من به اراک بیاید». بنابراین برادر بزرگ‌تر، پدروار او را به زیر چتر حمایت و مهربانی خود گرفت، و چنین شد که او در مدرسه راهنمایی معرفت و دبیرستان شهید بهشتی ادامه تحصیل داد. در سال دوم دبیرستان یعنی سال 1361 وقتی که فقط 16 بهار از زندگی او می‌گذشت با توجه به این که عراقیان با گلوله‌هایشان به جنگ با گلبرگ‌های لاله آمده بودند، علاءالدین با پافشاری بسیار و در حالی که مسئولیت انجمن اسلامی‌دبیرستان را نیز به عهده داشت، به عضویت نیروهای بسیج درآمد و پس از طی 45 روز، دوره آموزش نظامی‌‌در شهر اصفهان به جبهه خوزستان اعزام شد و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود و پس از آن یک بار در مناطق جنگی غرب کشور با رزمندگان اسلام همراه شد. او حتی آن گاه که برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فارسی، پا به مرکز تربیت معلم شهید باهنر نهاد همواره به یاد یاران بود. او رفت و چون کبوتری مهاجر که از کوچ بر نمی‌گردد، دیگر بازنگشت. او رفت و مانند ماهی کوچک عشق، در آبی بی‌کران گم شد. علاءالدین اجاقی بعد از شرکت در چند عملیات سرانجام در عملیات کربلای چهار، 4/10/1365، با جامه غوّاص جنگی، در آب‌های جزیره بوارین، هنگامی‌که در گردان امام حسین(علیه السلام) فرماندهی یک دسته از نیروهای گردان را به عهده داشت به شهادت رسید.[1] از تاریخ 4/10/1365 تا به حال نامه‌ای از علاءالدین به پدر و مادرش نرسیده است؛ می‌دانم از بهشت تا اینجا، راه خیلی دور است. شاید فردا، بادهای نرم اردیبهشت نامه او را، با خود به اینجا بیاورند.

اینک که آخرین لحظات عمر خود را سپری می‌کنم و آماده می‌شوم برای عملیات، لازم دیدم که چند مطلب را متذکر شوم هرچند که خود را لایق این نمی‌دانم که کسی را نصیحت کنم ولی بر حسب وظیفه، این مطلب را به طور خلاصه بیان می‌کنم. اول این که امام(قدس سره شریف) را تنها نگذارید و پشتیبان او باشید، ایشان پرچم‌دار حرکت مسلمانان است و این وحدتی که خداوند به وسیله ایشان به وجود آورده است چیزی است که امریکا و شوروی و تمامی ‌استکبار جهانی را به وحشت انداخته است. نور خدا در این سرزمین جلوه کرده است و خدا خواست اسلام از این نقطه طلوع کند. این ملت و این مملکت در هزارها سال پیش منتظر این بودند که فردی برخیزد و این پرچم را به دوش بکشد و اینک امام(قدس سره شریف) بزرگوار این بیرق را به دوش گرفته است و به پیش می‌رود تا آن پرچم را بر بلندترین قله‌های جهان بر افرازد. اباعبدالله(علیه السلام) روز عاشورا این پرچم را بلند کرد هر چند به قیمت کشته شدن خود و برادرش و اسارت خانواده‌اش گردید و این امام(قدس سره شریف) که فرزند حسین(علیه السلام) است ادامه دهنده راه جدش خواهد بود اگر به قیمت جانش تمام شود. پس، برادران عزیز! قدر این مرد بزرگ را بدانید و سخنانش را به جان بخرید و مطیع امر او باشید و در خط او حرکت کنید که همان صراط مستقیم است و اساسی‌ترین چیزی است که ما را به این جا رسانده است. هم چنین از شما می‌خواهم که پایگاه بسیج را خالی نگذارید تا آن جا که می‌توانید با سپاه همکاری کنید و جای شهدا را پر کنید و نگذارید دشمنان اسلام خوشحال شوند. جبهه را هم چون گذشته گرم نگه دارید و به تمام منافقان بگویید که ما با شناخت کامل از نهضت و هدفمان به این راه آمده‌ایم و کسی ما را به زور به این جا نیاورده است. از خدا توفیق شهادت را خواستاریم.