شمس الله الوندی

محل تولد: همدان - تویسرکان

پردیس محل تحصیل: همدان - شهیدبهشتی

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1365/01/12

محل شهادت: خاک عراق - فاو

عملیات: والفجر 8

ایشان قبل از شهادت همیشه دعای امام را بر لب داشت و نیز به دعای امام و یاری کردن امام توصیه می‌کرد و می‌گفت نباید امام تنها بماند و نیز هر بار که میخواست به جبهه برود می‌گفت اگر من شهید شدم ناراحت نباشید و برای من لباس سیاه بر تن مکنید زیرا سیاه پوشیدن برای امام حسین (ع)است و همچنین گریه کردن نیز برای امام حسین و یارانش بکنید

شهید شمس الله الوندی در سال ۱۳۴۵ در یک خانواده مذهبی در سرابی تویسرکان دیده به جهان گشود، دوران کودکی وی آیینه فضائل اخلاقی و نمود یک انسان وارسته از رذایل است که چون هاله ای برگرد شمع وجودش دور می زد و غبار مادیات از قلب پر عطوفتش می زدود. الحق که تمامی این خصائص میتواند ریشه در کانون گرم خانواده پاک ایشان داشته باشد که از همان دوران اولیه کودکی روح فرزند خود را با ذکر کلام خدا پیرایش میدهد و در تربیت او تمام سعی و کوشش خود را در طبق اخلاص می نهند.

پدر دست فرزند را میگیرد و با دنیایی از آرزوهای پدرانه فرزند پاک را برای ادای حق پدری در یکی از مدارس ابتدایی بنام استخر ثبت نام میکند. انسانی به مکتب می رفت و بیرقی بر پا میگردید. درسی داده می شد و عاشقی نمودار می گردید همه اینها دست بدست هم میدهند و شیدایی را میسازند که در بند بند وجودش عشق حسینی تسلی بخش روح او میگردد. او درس هفته آینده را امروز مهیا میکند و در دبیرستان شهامت با کلمه شهادت آن را پاسخ میدهد. عجب نباشد اینکه انسانی که از همان دوران کودکی نماز شب را به حیطه فراموشی نمی سپارد شهادت را هم او میتواند به معنای حقیقی اش تبیین کند.
شهید دوران ابتدایی را با موفقیت سپری میکند و پس از آن در سال ۱۳۵۶ در مدرسه راهنمایی دهخدای سرابی ثبت نام میکند زمان میگذرد و او هم بدنبال این گذر پیاپی عمر لحظه ها می شمارد. تا وعده های راستینش را در صحنه های انقلاب به اثبات برساند.

او مقطع راهنمایی را با وجود مشقات بسیار با نمراتی عالی سپری میکند در سال ۱۳۵۹ در دبیرستان شریعتی نام نویسی میکند در اینجاست که او وظیفه خود میبیند تا در این زمان باقیمانده بار دیگر مردانی باشد که میخواهند خصم را از پای درآورند و در سرزمین کفر بیرق اسلام را به جهانیان بنمایند.

او در طی این دوران چندین بار دوشادوش برادران رزمنده علیه دشمن جانی و تشنه به خون اسلام میجنگد و در عین حال هیچگاه از ادامه تحصیل چشم پوشی نمیکند و با حافظه خدادادی دوره دبیرستان را هم با معدلی خوب به پایان می رساند.

آن روزها سخن از پیکار بود سخن از تجاوز دشمن بعثی به خاک میهن و این انگیزه ای بود که شمس الله نمی توانست از آن بگذرد و به همین دلیل هم در آزمون سراسری دانشگاه نتوانست شرکت کند. ولی او توانست با مطالعات قبلی خود در سال ۱۳۶۳ در آزمون سراسری تربیت معلم شرکت کرده و به این محیط تعلیم و تربیت راه یابد و به آرزوی درونی خود معلمی که به فرموده امام راحل : معلمی شغل انبیاست ، برسد. او در مرکز تربیت معلم شهید بهشتی قدم مینهد و یک سال و اندی در این مرکز با وجود فعالیتهای بسیار میماند. و در طی این مدت چندین بار به جبهه های حق علیه باطل عازم میشود.
در سال دوم تربیت معلم عازم جبهه های حق میشود و در سیزدهم فروردین ماه در جبهه فاو در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل میگردد آری او رفت ولی یاد او هرگز از خاطرات محو نخواهد شد. به قول دوستان شهید که گفته اند شمس الله مظلوم بود و مظلومیتش از رخسارش پیدا بود. اهل مطالعه بود و اگر می دید که کتاب مطالب خوبی دارد کوشش میکرد آن را برای دوستانش هم بیان کند او آینده نگر بود و به زندگی خویش می اندیشید و همیشه در کارها به دیگران کمک میکرد و در زندگی رضایت خداوند را در نظر داشت با اینکه جوان بود ولی بینشی عمیق داشت چونان کسانی که سالها تجربه اندوخته باشند. سعیش بر این بود که کسی از او آزرده نشود و در هر حال رضایت خداوند را طلب می کرد خاضع و فروتن بود. او لباسهای تمیز و منظم میپوشید و به نظافت اهمیت فراوانی میداد و سلامتی جسمش را در نظافت می دانست. او فرهنگ غنی اسلام را دوست داشت و از اینکه فرهنگ بیگانگان ممکن است فرهنگ اسلام را خدشه دار کند به شدت ناراحت بود. شمس الله فرزندی متکی به محبت مادر بود و اخلاق و منش او همگی از رفتارهای با محبت مادر جلا و صفا می گرفت.
مادر این شهید در توصیفش چنین میگوید شمس الله فرشته ای بود که خدا به ما عنایت فرموده و خود نیز او را برد.
از دادرسی بود به تمام معنا چون خود را از وفاداران به مولا علی می دانست رفت و آمدش در کوچه و محله چنان بود که همسایگان تا زمانی که او شهید شد از وجودش با خبر نبودند جبهه و کمک به رزمندگان و یاری مستضعفان از سفارشات مهمی بود که به مادر توصیه میکرد صبر و استقامت از فضائل اخلاقی وی بود. چنانکه در بیمارستان و هنگام مجروحیتش پزشک او را از آشامیدن آب منع میکند و او هم از فرط تشنگی در درون حالی دیگر داشت باز هم به یاد تشنه حسین و مظلومیت او در دشت پر مخاطره کربلا می افتد و این تشنگی طاقت فرسا را تحمل می کند.

آه چه لحظه غمناکی است زمانی که مادر در کنار تختش لبان تشنه او را می بیند و دوان دوان لیوانی آب برای او میآورد و آن لحظه فرزند را لب تشنه و در بستر شهادت میبیند.

و این مادر مهربان و دلیر چنان شجاعانه این غم بزرگ را تحمل میکند که حتی در کنار جسد فرزند به خاطر قداست این نعمت الهی حتی قطره ای اشک نمیریزد و در این هنگام وضو میگیرد و نماز می خواند و از خدا میخواهد این هدیه را قبول کند و همچنین از خداوند درخواست صبر می نماید.

خاطره ای که از این مادر با شهامت برجاست دل تاریخ را به لرزه می افکند استقامت و صبوری او در کنار جنازه فرزند شهید است که در برابر دو پرستار می ایستد و جوابهای دندان شکنی به آنها می دهد و میگوید : من فرزندم را در راه اسلام هدیه داده ام و از خدا میخواهم این هدیه را از من بپذیرد تا اسلام زنده بماند. فرزند من بنده حق بود زمانی که او در بیمارستان بود خردههای شیشه در گلویش فرو رفته بود از من آب میخواست به او گفتم پسرم پزشکان تو را از نوشیدن آب منع کرده اند چرا که برای تو ضرر دارد. او هم در جوابم گفت : « مادر شوخی کردم تنها چیزی که از تو میخواهم این است که مرا حلال کنی و بر من ببخشی » و در همان حال جان می سپارد و کلام حق مصداق پیدا می کند. وَلا تَحْسَبَنَّ اللَّذينَ قُتِلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون. این شهید عزیز دارای خلق و منشی مختص به خود بود. نماز او هیچگاه قضا نمیشد و جانی خاص برای نماز خواندن داشت. همیشه پشت پرده نماز میخواند و در نیایش خود با خدا خلوص نیت داشت. شب زنده داری از دیگر خصایص او بود که تا پاسی از شب با خدا نیایش میکرد و از او طلب مغفرت می نمود. و در بین نماز دعاهای فراوانی می خواند و قرآن تلاوت میکرد و با همین پاکی نیت بود که هیچگاه بدگوئی و غیبت نمی کرد. و از اینکه دیگران در مساجد و اماکن مختلف به بهانه ای مشغول این کار بودند او به شدت از آنها نفرت داشت و دیگران را برای انجام این گونه اعمال سرزنش میکرد.

اغلب دوستان او شهید شدند. یکی از دوستانش که آزاده میباشد و چندین سال در اسارت بوده بعد از اسارت می گوید هنگام عملیات بود که دوستان هر یک از دیگری حلالی میطلبید من انگشتری که به دست داشتم در آوردم و به شمس الله به عنوان یادگاری تقدیم نمودم ولی او قبول نکرد علت را پرسیدم گفت : اگر تو شهید شدی من با دیدن این انگشتر چگونه دوری ترا تحمل کنم و سرانجام انگشتر را پس داد و قبول نکرد. مادر شهید درباره همین آزاده که از دوستان فرزندش بوده است چنین میگوید: یک روز برادر آزاده ای به منزل ما آمد و خود را معرفی کرد بعد فهمیدم که از همرزمان شمس الله است. پس از سلام و احوالپرسی احوال شمس الله را جویا شد و چون فهمید که شهید شده است اشک در چشمانش جاری شد و همان حاطره انگشتری را برایم بازگو نمود و در پایان هم گفت من از سوغات سفر چیزی جز این جانمازی که از پیراهنم در دوران اسارت برای شمس الله دوختم ندارم که به او تقدیم کنم.

از دیگر خصوصیات رفتاری آن شهید گرامی راستگوئی امر به معروف و نهی از منکر، خوش روئی با افراد با دوست و غیر دوست بود. او هیچگاه از خود چیزی نمیگفت و همیشه خاضع و فروتن بود. به علت همین اخلاق فاضله بود که پدر و مادرش در وصیت نامه خود در زمان حیات آن بزرگوار را وصی خود قرار داده بود. به موجب این خصوصیات بود که در زمان بستری بودن او در بیمارستان افراد ناآشنا چنان با خلق و منش او انس گرفته بودند که هر موقع وقت داشتند به عیادت او می آمدند چنانکه یکی از آنها میگوید که من با شنیدن گفتار انسانی آن شهید عزیز تحول فکری پیدا کردم و در طول زندگیم مرتکب عمل زشتی شده بودم ولی این شهید بزرگوار نقش تربیتی بر من داشت و مرا هدایت کرد.

از آنجا که پیروزی انقلاب اسلامی با آبیاری خون پاک شهیدان این مرز و بوم به ریشه اصلی خود یعنی اسلام ناب محمدی رسیده است. میتوان گفت صلابت و تنومندی این شجره نو خواسته اسلام در کشورمان ریشه در خون مطهر این شهید دارد و از آنجا که وظیفه حکم میکرد شهید الوندی از همان دوران انقلاب بنا به اقتضای سن در تظاهرات و راهپیمایی بر علیه رژیم طاغوت شرکت مینمود و انزجار خود را نسبت به ظلم شاهنشاهی ابراز داشت و با پخش اعلامیه ها و عکسها و یا پوسترهایی از رهبر کبیر انقلاب در به ثمر رساندن این نهال نو خاسته نقش به سزایی داشته. او در تمام کارهای خود مصمم بود و هیچگاه سخن غیر حق را قبول نمیکرد بلکه با دلائل قوی دست رد بر سینه نامحرمان این انقلاب یعنی هم آنانی که سعی داشتند در سر راه این انقلاب مانعی ایجاد نمایند میزد. او هدف و انگیزه خود را از رفتن به جبهه در دفاع از ناموس و شریعت اسلام و خاک میهن می دانست تا نگذارد این دشمنان نابکار انقلاب ریشه های دین اسلام را از بن بسوزانند و بخشکانند.

این مبارز سلحشور به دوستان و خانواده توصیه کرد در برابر ضد انقلاب که هدفشان از بین بردن دین و دیانت است بایستند و در ابتدا آنها را امر و نهی کنند تا شاید خود پشیمان شوند و چنانچه بساطشان را از کشور برچینند و به سزای اعمالشان برسانند. آری این شهید بزرگوار در طی دوران جنگ تحمیلی چهار مرتبه در جبهه های حق علیه باطل حضور یافتند و بالاخره در تاریخ ۶۴/۱۱/۲۲ در جبهه فاو بر اثر ترکش خمپاره بعثیان عراقی مجروح می شود و این چنین لاله ای از چمن سبز انقلاب بر زمین میافتد و مدت ۴۱ روز در بیمارستان شیراز بستری میگردد. و همچنان که ذکر او گذشت مادرش در طی این مدت او را پرستاری میکند و در طی دو هفته نمی توانست یک کلام هم سخن بگوید پس از این مدت شروع به صحبت میکند ولی در این مدت هیچگاه نتوانست آب یا غذا بخورد و تنها از طریق تزریق احتیاجات بدنیش برآورده می شد. او لب تشنه از مادر که در کنار تخت ایستاده حلالی میطلبد و به مادر وصیت میکند که امام را تنها نگذارید و در فراق من سیاه نپوشید و فقط برای سیدالشهدا و یارانش سیاه بپوشید و گریه کنید .

آنچه از خاطرات این شهید عزیز قابل ذکر است شهامت و دلیری و دلسوزی مادر اوست. در آن بحبوحه جنگ مادر با تمام استقامت و صبوری در بیمارستان هم نقش مادر دارد و هم نقش پرستار الطاف مادری و زحمات پرستاری فرزند اینها همه یک صحنه از ایثار و فداکاری است که تاریخ و زمان شاهد آن بوده اند. نیک سیرتی این مادر بزرگوار بقدری بود که دیگر مجروحان خوابیده در بستر همگی او را مادر صدا میزنند چرا که هم پرستار فرزند خود و هم پرستار دیگر مجروحان در بیمارستان بوده است.

چه شهامتی بالاتر از اینکه باید فرزند شهید خود را خود همراه می آورد و جسد او را از بیمارستان بسوی منزل بدرقه میکند او به یقین رسیده است که همانطور که خود آن را بسوی مرز شهادت بدرقه کرده است . خود نیز آن را بسوی منزل بدرقه می کند و نیز خود او را بسوی مزار شهدا بدرقه خواهد کرد.

پس ای زمان تو شاهد باش که چنین مادران وفادار به مکتبی بودن که از قیام حسینی تا انقلاب خمینی دین مبین اسلام را برپا داشته اند و نیز خواهد بود زمانی که چنین فرزندانی را تربیت کنند و از درس مدرسه تا مکتب شهادت آنها را بدرقه کنند تا دشمنان شرمسار از این همه فداکاری بدانند مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد.

از آنجا که شهید شمس الله در یک خانواده کشاورز زندگی میکرد بعد از شهادت او، پدرش توان کار ندارد و تنها خود اوست با فرزندی کوچکتر از شمس الله که در دبیرستان تحصیل میکند به گفته پدر گرامی و صبورش زمینهای خود را بدست افراد دیگری میدهند تا سهمی از درآمد عایده را به اینها بدهند و دیگر مشکلات خانواده که تحملش مشکل است خود شرحی مفصل دارد .

بعد از شهادت شمس الله دوستانش چند روز را بیاد او روزه میگیرند و در منزل یکی از آنها شب هنگام دعای توسلی برپا میشود و همگی بخاطر وفاداریشان نسبت به دوست از دست رفته با یکدیگر سوگند یاد میکنند که راهش را ادامه دهند و تا جان دارند از دین و آئین و کشور خود دفاع نمایند و از خدا طلب شهادت می کنند. و برای پیروزی اسلام و مسلمین و بقای عمر رهبر دعا میکنند در چنین حالاتی روحانی خانواده های این دلاوران یقین می دانند که فرزندشان دیگر برنمیگردد و به شهادت می رسد. ولی از آنجا که تقوا و اصالت اسلامی درونشان استوار گشته بود هیچگاه از رفتن فرزندان خود به جبهه جلوگیری نکرده بلکه برای آنها آرزوی پیروزی بر دشمن را دارند و با رضایت درونی آنها را بسوی جبهه بدرقه میکنند که اغلب آنها نیز به درجه رفیع شهادت نائل می شوند. حال پای صحبت محمد رضا بصیری از دوستان شهید شمس الله الوندی می نشینیم. شمس الله خیلی مؤدب و زود جوش بود، طی مدت کمی که من با ایشان بودم هیچ نقطه ضعف از ایشان مشاهده نکردم و ایشان خیلی به خانواده خود کمک میکرد و احترام خاصی برای آنها قائل بود بینش ایشان نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی، خصوصاً جنگ خیلی بالا بود. اینها یک گروه بودند که همه شان رزمنده بودند و اکثر اوقات در مسجد و پایگاه مجله و عزاداریها فعالیت داشتند و الان اکثرشان شهید شده اند از جمله شهید محمد ظاهری شهید نور علیشی . در زمان انقلاب یک هیئت مذهبی بود که شمس الله نیز عضو فعال این هیئت بود.
با استقبال زیاد برادران قرار شد هیئتی در شبهای یکشنبه به اسم هیئت شبهای یکشنبه برای افراد جدید تشکیل شود که شمس الله بکمک دوستانش مسئولیت این هیئت مذهبی را بعهده گرفت و بعد از شهادت ایشان هیئت تعطیل شد.
در زمان قبل از انقلاب نیز شهید شمس الله در یک هیئت مذهبی سیاسی بنام هیئت امام جعفر صادق شرکت و فعالیت داشتند که در جریان انقلاب این هیئت همیشه تحت نظر ساواک بود.
در رابطه با انقلاب نقش به سزائی در هماهنگی تظاهرات و آوردن اعلامیه ها از قم داشت که این هیئت در منزل دکتر مهران بود که اعلامیه ها توسط افراد که این شهید هم جزو این افراد بود پخش می شد و الان هیئت بیشتر به رسیدگی به خانواده فقرا و کمک به آنها فعالیت دارد.
پای سخنان آقای الوندی در رابطه با فعالیت و خصوصیات شمس الله می نشینیم زمان تحصیل ما در راهنمایی مصادف با اوج نهضت انقلاب در مبارزه با رژیم بود و در این مدت ما یک گروه بودیم که شهید الوندی، شهید ظاهری شهید نورعلینی و تعداد دیگری از دوستان فعالیت داشتیم به کمک همین دوستان اولین نماز جماعت را در حیاط مدرسه برگزار کردیم و در راهپیماییها شرکت میکردیم و بعد از پیروزی انقلاب وارد پایگاه مقاومت شدیم و در دیگر فعالیتها شرکت داشتیم و در زمان شروع جنگ اکثراً به جبهه رفتیم. شهید شمس الله در دوران دبیرستان و تربیت معلم بارها عازم جبهه شد. شمس الله برای دوستان الگو بود. و با حالت معنوی و تبسمی که بر لبانش نقش بسته بود همه را متوجه خودش مینمود و در زمان تحصیل در تربیت معلم، در یک خوابگاه بودیم شبها بدون اینکه کسی متوجه شود بیدار میشد وضو میگرفت و در نمازخانه مرکز مشغول خواندن نماز شب و راز و نیاز با خالق میشد.
آزاده ارجمند جناب افشار میگویند شمس الله اهل مطالعه بود و اگر تشخیص می داد که کتابی خوب است معرفی می کرد و دوستان را به مطالعه آن تشویق می نمود که من چند جلد کتاب از او به یادگار دارم. آری دوستانش میگویند شمس الله مظلوم بود و مظلوم هم شهید شد.
شمس الله در جبهه سقا بود دار فانی را لب تشنه وداع گفت .
در فراق شهید شمس الله دیوارهای بیمارستان شیراز هنوز هم گریه میکنند.
مادرش میگرید : شمس الله فرشته ای بود که خداوند به من هدیه داده بود من همیشه آرزو داشتم که ای کاش در کربلا بودم و به یاری بزرگ بانوی اسلام حضرت زینب می شتافتم و خداوند در پی این آرزوی من توفیق خدمت و پرستاری به مجروحین هم اتاقی شمس الله را در بیمارستان شیراز به مدت ۴۱ روز عنایت فرمود. و خداوند را شکر میکنم که پسرم چنین راهی را آگاهانه انتخاب نموده است .

وصیت شهید از قول اطرافیان :ایشان قبل از شهادت همیشه دعای امام را بر لب داشت و نیز به دعای امام و یاری کردن امام توصیه می‌کرد و می‌گفت نباید امام تنها بماند و نیز هر بار که میخواست به جبهه برود می‌گفت اگر من شهید شدم ناراحت نباشید و برای من لباس سیاه بر تن مکنید زیرا سیاه پوشیدن برای امام حسین (ع)است و همچنین گریه کردن نیز برای امام حسین و یارانش بکنید