شهید خسرو سکندری نوده

محل تولد: خراسان‌جنوبی - شهرستان سرایان روستای نوده

پردیس محل تحصیل: خراسان‌جنوبی - دانش سرای مقدماتی شهید مطهری طبس

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1365/12/12

محل شهادت: خوزستان - شلمچه

عملیات: تکمیلی کربلای 5

از شما می‌خواهم در هر صبح و شام تعدادی از نعمت‌های الهی را به یادآورید و حداقل این چهار نعمت را فراوان شکر گذارید اول نعمت خداشناسی را، دوم توفیق داشتن دین اسلام و پیامبری رسول اکرم (ص)، سوم عطا فرمودن روزی به ما و چهارم پوشاندن گناهانمان.

گاهی نمی‌دانی اسمش را حکمت خدا بگذاری یا تقدیر و سرنوشت... اما بعضی اتفاق‌ها فقط اتفاق نیست، می‌شود درس زندگی، صبر، ایمان و هر آنچه امروز می‌توان به‌عنوان الگو از آن استفاده کرد.
بانو خیرالنساء می‌گوید: هنگامی‌که باردار بودم و فرزندم در رحم بود زمین‌لرزه آمد و خانه ما همه‌اش فروریخت به‌جز آن اتاقی ک من داخلش بودم و کشته نشدم. فرزندم در بیست و دومین روز از اولین ماه سال 1349 در شهرستان فردوس روستای نوده به‌عنوان اولین فرزند خانواده چشم به جهان گشود. او را خسرو نام نهادند.
وقتی ده‌روزه بود در آغوش پدر داخل زمین کشاورزی سرخرمن بودند ک از بغل پدر افتاد و زیر خرمن‌کوب رفت اما جان سالم به دربرد. وقتی ۲ ماهه بود خانه زلزله‌زده را درست می‌کردند او را پای دیوار خوابانده بودیم ک یک‌مرتبه دیوار روی خسرو ریخت اما از زیر دیوار او را سالم بیرون آوردند.
خسرو که ۶ ساله شد به مدرسه می‌رفت برای تحصیل و بالای بام مسجد اذان می‌گفت همسایگان او را تشویق می‌کردند تا کلاس ششم در روستای نوده درس می‌خواند.
از اول راهنمایی (متوسطه اول) برای تحصیل به روستای مصعبی رفت روزها به مدرسه می‌رفت و شب برای اسلحه‌شناسی و کشیک به بسیج می‌رفت.
متوسطه دوم را به سرایان رفت آنجا روز و شب در بسیج بود مردم را اسلحه‌شناسی آموزش می‌داد و در مدرسه قبول نشد به دانشسرای تربیت‌معلم طبس برای قبولی در دانش‌آموز معلمی شرکت کرد و پذیرفته شد یک سال در آنجا بود.
پس از یک سال برای آموزش به مزد رفت از آموزش که آمد ۵ روز کنار پدر و مادرش ماند و بعد برای مدت ۳ ماه به جبهه رفت و در این مدت ترکش به شانه‌اش خورد به بیمارستان مشهد اعزام شد وقتی بهبود یافت این دفعه به مدت ۳ ماه به جبهه رفت و دوباره ترکش به سر ایشان اصابت می‌کند چند روزی استراحت کرد.
مدتی در طبس سرکارش ماند و برای دوره ۳ ماهه عازم جبهه شد این مدت به‌سلامت گذشت و ایشان برگشت در طبس مشغول کارش شد.
گویا موعدش رسیده بود و خسرو در این روزبه خواسته‌اش می رسید، طبس بود که او را به جبهه خواسته بودند که خود را به مدت ۴۲ ساعت معرفی کند.
1365/12/12 در محل شلمچه عملیات کربلای ۵ بود که در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل شد. مزار شهید در روستای نوده شهرستان فردوس می‌باشد.

الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله اولئک هم الفائزون
کسانی که به پروردگارشان ایمان آورده‌اند و برای برقرار دین الله از دیارشان هجرت می‌کنند و برای بقا و پایداری قرآن باجان و مالشان درراه خدا جهاد می‌کنند و بزرگ‌ترین درجه و مقام را در نزد خداوند کریم دارند و به‌راستی‌ رستگاران دو عالمند. (قرآن کریم)
ای برادران و خواهران دینی اسلحه های سرد و گرم خود را از نشانه گیری به روی یکدیگر منحرف و به سوی دشمنان دین و انقلاب اسلامیمان که در رأس آن‌ها آمریکاست نشانه روید (امام امت)
نمی‌دانم از کجا شروع کنم؟ از چی بنویسم ولی از وقتی که خود را شناختم دیده‌ام نمی‌توانم درجایی باشم و کاری برای اسلام و مسلمین انجام ندهم و از آن جایی که جبهه و جنگ بر روی من تأثیر گذاشته بود برای رضای خدا به جبهه آمده‌ام تا بتوانم دینی که اسلام و انقلاب و شهدای گران‌قدرمان بر ما دارند یک مقداری از آن را ادا نمایم تا شاید مقداری از سنگینی مسئولیتی که بر دوش این بنده گنهکار خدا است، کم شود. معشوقا، جام عشق را درکشیدن مشکل است ولی در نیمه‌های شب و در سخت‌ترین شرایط و در زیر باران گلوله و در سنگر رزم با قلبی محزون و اشکی ریزان درکش آسان شود آه که عشقت را صفایی است در دل من. حال که خود را واقع در یک محیطی که محل اخلاص است و ایمان، محل شهادت است و ایثارگری. محل هدیه خون است به معشوق و دریافت اجازه دیدار محبوب. محل نزدیکی عبد است با مولا، یک آرزو بیشتر ندارم و آن شهادت مخلصانه در اوست. بار خدایا ببین چقدر بنده متکبری بودم، سر از طاعت تو برداشتم و معصیت زیاد کردم ولی حالا که مرا به اینجا آوردی، کمال قدردانی را از تو دارم و تا موقعی که زنده‌ام شکرگزار نعمت‌هایی هستم که به من دادی بعد از من اگر اشکی ریخته شد برای حسین(ع) ریخته شود.یتیمان را فراموش نکنید. پدر و مادر میدانم دلتان می‌خواست مرا داماد کنید اما من در جبهه ازدواج کردم عروس من سنگر است لباس دامادی من کفن است حجله من قبر است هدیه عروسی من گلوله و ترکش است. پس سعی کن با صبر خود به دشمن بگویی اگر صد فرزند هم داشته باشم درراه الله و قرآن و امام خواهم داد. امت شهیدپرور پشتیبان ولایت‌فقیه باشید و امام عزیز را تنها نگذارید چون امام قلب من است و پدر و مادر چشم های من.بدون قلب زندگی میسر نیست پس قلب مرا پاسدار باشید وصیت دیگر من اینست از شما می‌خواهم در هر صبح و شام تعدادی از نعمت‌های الهی را به یادآورید و حداقل این چهار نعمت را فراوان شکر گذارید اول نعمت خداشناسی را، دوم توفیق داشتن دین اسلام و پیامبری رسول اکرم (ص)، سوم عطا فرمودن روزی به ما و چهارم پوشاندن گناهانمان. و ای خواهرانم شما بعد از من مسئولیتی سنگین دارید و آن حفظ حجاب اسلامی است و در رعایت مسائل اسلامی بکوشید و و شما برادرانم بعد از من نباید اسلحه‌ گرم من سرد شود و سنگرم خالی بماند و شما ادامه‌دهنده راه من باشید. آخرین وصیتم این است که پدر و مادرم در شهادت من نباید گریه کنید چرا که من امانتی بیش در دست شما نبودم و در مراسم ترحیم من شیرینی بدهید و مادرم از تو تقاضا دارم که شیر خود را بر من حلال کن که در پیش زینب(س) و زهرا(س) سربلند خواهی بود و پدرم زحماتی که برایم کشیده‌ای بر من ببخشا چون نتوانستم آن را جبران کنم و دیگر از همه شما التماس دعا دارم خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما.