شهید علیرضا نوری

محل تولد: قزوين - حمید آباد

پردیس محل تحصیل: تهران - شهید بهشتی

رشته تحصیلی: آموزش علوم اجتماعی

شهادت: 1365/02/10

محل شهادت: خاک عراق - فاو

عملیات: صاحب الزمان

هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی؟! چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم. آری همه یاران سوی شهادت شتافتند در حالی که نگران فردا بودند. خدایا! ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش هم چنان استوار ماندیم.

علیرضا نوری دوم مرداد ماه ۱۳۴۲در روستای حمیدآباد از توابع قزوین دیده به جهان گشود. دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را با زحمات زیادی در مدارس روستا که از حداقل امکانات بهره مند بود سپری کرد.
او که علاقمند به ادامه تحصیل بود و امکانات آن در روستا فراهم نبود، با تلاش پدر به قزوین عزیمت و در دبیرستان شهید دکتر محمد مفتح ثبت نام نمود و طی دورانی که در دبیرستان حضور داشت علاوه بر تحصیل علم و دانش و موفقیت های خوبی که در این بخش کسب کرد در انجمن اسلامی دبیرستان و واحد بسیج آن نیز مشغول به فعالیت شد.
وی سرانجام و پس از طی دوران دبیرستان در آزمون سراسری شرکت و در مرکز تربیت معلم شهید دکتر بهشتی تهران پذیرفته شد. علیرضا با تهاجم گسترده ی رژیم بعثی عراق به میهن اسلامی ایران، نسبت به اسلام و کشور خود احساس مسئولیت کرده و برای مقابله با تجاوزگران خود را آماده نبرد کرد.
وی که همکاری با بسیج را در دوران دبیرستان تجربه کرده بود، سرانجام در تاریخ ۲۰ فروردین سال ۱۳۶۵ عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. او که عاشق شهادت و رسیدن به سرور آزادگان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بود، در جبهه های نبرد انجام وظیفه کرد و سرانجام با شرکت در عملیات صاحب الزمان (عج) دِین خود را در منطقه فاو ادا کرده و با اصابت ترکش های خمپاره های متعدد دشمن بعثی بر بدنش به دیار یار شتافت.
علیرضا نوری که دارای ۸ خواهر و برادر و پدری کشاورز و مادری دلسوز و خانه دار بود در تاریخ ۱۰/۰۲/۱۳۶۵ دعوت حق را لبیک گفت تا دانشجوی درس عمل استاد عشق و شهادت باشد.

وصیت نامه
ما از مردن نمی هراسیم!
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان، یاری دهنده مومنان، درهم کوبنده منافقان و هدایت کننده صالحان.
سلام بر مهدی(عج) این یگانه منجی عالم بشریت، این فرمانده سربازان اسلام، یگانه مجری حکومت عدل اسلامی و سلام بر خمینی این قلب تپنده مستضعفین جهان، سلام بر شهیدان اسلام از بدر رسول الله تا بدر روح الله، شهیدانی که با نثار خون گرم خویش در اعتلای پرچم توحید سهم عظیمی داشته اند و سلام بر خانواده های شهداء این اسطوره های صبر و مقاومت و سلام بر پدر و مادر و برادران و خواهرانم.
هدف از خلقت انسان عبادت خدا و آزمایش پی در پی است که این آزمایش ها فقط برای انسان نفع دارد و سپس رسیدن به قرب الهی و جوار حق است. از بدو خلقت، انسان در جبهه حق علیه باطل حضور داشته است و به غیر از این دو جبهه، جبهه سومی وجود ندارد.
هابیل در مقابل قابیل، حضرت محمد (ص) در مقابل ابوجهل و ابوسفیان و ابولهب، امام علی (ع) در مقابل معاویه، امام حسین (ع) در مقابل یزید و امام خمینی در مقابل صدام و انسان هایی که در این ادوار بوده اند، همه آزمایش خود را چه خوب و چه بد داده اند و هم اکنون نوبت به ما رسیده و ما باید توجه داشته باشیم که کدام جبهه حق و کدام جبهه باطل است.
اینجانب علیرضا نوری فرزند نعمت الله نوری گواهی می دهم که جز خدای یگانه خدایی وجود ندارد و گواهی می دهم که محمد (ص) رسول و فرستاده اوست و گواهی می دهم که حضرت علی (ع) یا یازده فرزندش، جانشین پیامبر و امام بر حقند و نیز گواهی می دهم که امام خمینی نایب بر حق امام زمان (عج) می باشد و وظیفه خود می دانم که در این جبهه حق باشم.
من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم و مثل کوفیان نیستم که برای امام نامه بنویسم و بعد او را تنها گذارم. نه هرگز، هرگز! به او وفادارم چون او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشید و دوباره زنده کنند باز دست از او نخواهم برداشت.
خدایا! می دانی که چه می کشم. پنداری که چون شمع ذوب می شوم، ما از مردن نمی هراسیم اما می ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر سوزیم هم که روشنایی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی؟! چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم. آری همه یاران سوی شهادت شتافتند در حالی که نگران فردا بودند. خدایا! ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش هم چنان استوار ماندیم.
اینجانب از پدر و مادرم خیلی قدردانی می کنم. از این که مرا تربیت و بزرگ کردند. خداوند ان شاء الله از شما راضی باشد و شما را در فردوس برین داخل گرداند.
پدر و مادرم! از این که بدون اجازه شما به جبهه رفتم خیلی معذرت می خواهم چون حاجی رضا جبهه بود و حقیر احساس کردم که شما اجازه نخواهید داد. ان شاء الله که مرا خواهید بخشید. اینجانب از تمام اهالی روستای حمیدآباد در مورد این که از من ناراحتی دیده اند و یا اموال آن ها را خورده ام رضایت می طلبم.
پدر و مادر و برادران و خواهرانم! اگرشهادت نصیب این حقیر ذلیل شد، از شما خواهش می کنم که شیون و گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید، برای سیدالشهدا گریه کنید و صبر را پیشه کنید که خدا با صابران است. ان شاء الله در آن دنیا عوض زحمات شما را خواهم داد.
پدرم! شما خود را به جای امام سجاد بگذارید. آن امام در روز عاشورا داغ ۷۲ تن از اصحابش را تحمل کرد.
مادرم و خواهرانم! شما نیز هم چون زینب باشید که وقتی داغ ۷۲ تن را دید، هیچ خم به ابرو نیاورد و راه شهداء را ادامه داد.
پدر و مادر عزیزم! اینجانب را در روستا دفن کنید و پول مجالس ترحیم را با اختیار خود یا آن زمینی که به من داده اید را بفروشید و خرج کنید و یا هر چه خود صلاح می دانید.
از برادرانم مجددا رضایت می طلبم هر چند این برادر کوچک شما نتوانست حق شما را ادا کند و از تمام آشنایان، خاله ها و دایی و عمه هایم و زن برادرانم حلالیت می طلبم.
ان شاء الله که شما ادامه دهنده راه ما باشید. امام را دعا کنید و رزمندگان یادتان نرود.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.
الحقیر علیرضا نوری - شنبه ۲۰ بهمن سال ۱۳۶۴