شهید علی رحیمی

محل تولد: خراسان‌جنوبی - سرایان

پردیس محل تحصیل: خراسان‌جنوبی - مرکز تربیت معلم شهید مفتح فردوس

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1364/11/21

محل شهادت: خوزستان - فاو

عملیات: والفجر 8

پيامى كه براى برادران دانشجو دارم اين است كه خود را در سنگر دانشگاه يك بسيجى بار بياورند كه هم سنگر جنگ را داشته باشند هم سنگر علم  و دانش.

شهید رحیمی در تاریخ 23/1/1343 در شهر سرایان در خانواده‌ای مذهبی و با وضع اقتصادی متوسط متولد شد. دوره‌های ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. دوره‌ی دبیرستانشان مصادف با مبارزات انقلابی بود. شرکت کردن در مراسمات مذهبی هیئت‌ و پخش کردن شبانه‌ی اعلامیه‌ها ازجمله اقدامات مبارزانه‌ی ایشان بود. بعد از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی در اتحادیه انجمن اسلامی و بسیج مستضعفین عضو شدند. اولین بار با اولین اعزامی‌ها به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل در تاریخ 12/05/1360 به جبهه‌های غرب اعزام شدند. بار دوم سال 1361 با تیپ امام صادق (ع) در گردان صبار سازمان‌دهی شده و در عملیات والفجر مقدماتی یک شرکت کردند.
در سال 1362 هم‌زمان با اتمام مدرسه به‌عنوان پاسدار وظیفه برای مبارزه با کوموله دموکرات به شمال غرب اعزام شدند و در عملیات پاک‌سازی مناطق کردستان، آذربایجان، فتح یک، دو و والفجر 4 شرکت کردند.
در سال 1364 در تربیت‌معلم پذیرفته شدند اما عشق به جبهه‌ها و وطن در ایشان فروکش نکرد و این بار با نوحه‌خوانی در نمازخانه تربیت‌معلم شهید مفتح فردوس تعداد کثیری از همکاران فرهنگی را دعوت به جبهه‌ها و با خود همراه کردند.
سرانجام در شب 21/11/1364 در عملیات والفجر 8 به وصال معشوق رسید. همان‌طور که خودش به پدر و مادرش گفته بود که اگر برنگردد ناراحت نباشند.
بالاخره چهار هزار روز بی‌قراری و چشم‌انتظاری مادر به پایان رسید و در تاریخ 17/4/1376 به آغوش خاک سرزمین مادری برگشتند.

(( بسم الله الرحمن الرحيم ))
( ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون )
الهى درود بر محمد كه بنده و فرستاده تو است و بر خاندان پاكش و درود فراوان بر مردان مجاهد راه حق و سلام بر پيام آوران الهى از زمان حضرت محمد (صلى الله ) تا امروز و درود بيكران بر رهبر انقلاب اسلامى ايران خمينى كبير و سلام بر شهيدان و اسيران حزب ا... و مفقودين كه عاشقانه در اين راه قدم گذاشته اند و اين مقامها را انتخاب كرده اند .
حال كه قدم به ميدان نبرد مى گذارم و عازم خط مقدم هستم بر طبق احاديث لازم دانستم چند كلمه اى به عنوان وصيتنامه بنويسم .
پروردگارا ، جانم به راه صدق و راستى بگير و نيازم از دنيا بردار ، چنان كن كه به آنچه نزد تو است و خشنودى و دوستى ديدار تو در آن باشد مايل شوم و اعتماد و توكل خويش بر من عطا بفرما .
خدايا ، مرا به كرم فضل خود ببخش و خطاكاريهاى مرا به بردبارى و عفو خود فرو ريز و مرا در اين موقعيت به كرم بسيارت بپوشان و مرا از دوستانت قرار بده .
خدايا ، جبهه آمدنم و روزه ام و نمازم براى رضاى تو بود ، پس خدايا از من قبول كن .
من خود را لايق نمى دانم كه شهيد شوم و اگر خداوند اين فيض عظيم را نصيب اين بنده سرتاپا تقصير گردانيد مى خواهم كه برايم يك قطره اشك ريخته نشود . اشك ريختن بايد براى امام حسين (ع) و براى رضاى خدا باشد ، نه براى شهادت فردى مثل من .
حال كه اين مسئله به ميان آمد ، از برادران همسال خود مى خواهم كه مبادا پشت به جنگ كنند زيرا سرنوشت اسلام در خاورميانه الان در حال حاضر بستگى به جنگ ايران و عراق دارد ، پس اگر تا به حال بعضى از برادران در خود ضعفى نشان داده اند ، حال به خود آيند و كمر ها را محكم ببندند ، زيرا اسلام نياز به جوان هاى مخلص دارد .
پيامى كه براى برادران دانشجو دارم اين است كه خود را در سنگر دانشگاه يك بسيجى بار بياورند كه هم سنگر جنگ را داشته باشند هم سنگر علم و دانش . اگر جنگ ما خداى ناخواسته شكست بخورد ، سنگر علم تو هم سنگر علم و دانش ، لبنان و فلسطين خواهد شد . اى برادر دانشجو به خود بيا و ضعف از خود نشان نده .
و ديگر اينكه از برادران حزب الله مى خواهم كه مواظب اوضاع باشند ، نگذارند كه افرادى در چهره انقلابى بودن ، خود را در سنگر ادارات ، جا بزنند كه الان اين مساله زياد ديده مى شود ، زيرا اين افراد افرادى نيستند كه براى اسلام و مسلمين جوش بزنند و به مسئوليت خود جامه عمل بپوشانند . اينها كسانى هستند كه سربار جامعه هستند نه خدمتگزار مردم و اينها مى خواهند خود را خوش سيما به قلم بدهند و آگاه باشند و هر زمانى كه رهبر پيامى را مى دهد گوش به فرمان امام باشند ، نكته به نكته و مو به مو آن را گوش كرده و عمل كنند .
برادران بسيجى اگر مى توانند سعى كنند افراد بيشترى را به خود جذب كنند تا با تشكيل ارتش بيست ميليونى بتوانند قدرت اسلام را در سراسر گيتى به نمايش بگذارند و اينكه ديگر جوان ها به طرف كار هاى ناشايست كشيده نشوند .
در آخر از پدر و مادر مى خواهم كه براى من گريه نكنند ، چون راضى نيستم ، بلكه شاد باشند از اينكه من با خدا معامله كرده ام .
از خواهرم مى خواهم كه زينب وار صبر كند و به مادر و پدر دلدارى بدهد . اميدوارم خداوند به آنها توفيق بيشترى بدهد . پدر جان از اينكه دو فرزند بزرگ خود را در راه اسلام فدا كردى نگران نباش زيرا وقتى مقام شما بزرگ خواهد بود كه دو فرزند تو شهيد شده باشند و آن وقت از كسانى خواهيد بود شما كه در بهشت جاى دارند و اگر دنيا را نداريد ، آخرت را خواهيد داشت .
از قومان و خويشان مى خواهم كه سلام مرا بپذيرند و اگر از من ناراحتى داشتند و با آنها بدى كرده ام مرا ببخشند و از خدا بخواهند كه خداوند از من درگذرد .
از دوستان مى خواهم كه براى من دعا كنند كه خداوند مرا به خاطر گناهانم مواخذه نكند و سلام مرا به برادران بسيجى برسانيد و بگوييد كه مبادا در كارشان خسته شده باشند و از خود ضعف نشان دهند كه اگر ضعف نشان دادند در ايمان آنها ضعف وجود دارد .
ديگر عرضى ندارم ، فقط بايد بگويم كه اگر جنازه ام به دستتان رسيد كه بهتر و اگر نرسيد ناراحت نباشيد ، زيرا خودم بهتر مى خواهم آن را كه اين طورى باشد .
ديگر عرضى ندارم، التماس دعا دارم خداحافظ (( اللهم فاكتبنا مع الشاهدين* اللهم اغفرلى و لوالدى و لجميع المومنين و المومنات* اللهم ادخل على اهل القبور السرور)) سلام مرا به خانواده هاى شهدا و خانواده قربان زاده برسانيد و بگوييد كه از من راضى باشند.
والسلام على رحیمى 17/11/64