عبدالرضااطهری‌صحت

محل تولد: همدان - رزن

پردیس محل تحصیل: همدان - دانش‌سرای رزن

رشته تحصیلی: آموزش ابتدایی

شهادت: 1366/09/09

محل شهادت: كردستان - محوربانه

عملیات: جبهه‌های حق علیه باطل

راه شهيدان را ادامه دهيد و بدانيد كه راه شهيدان همان راه اسلام و راه رهبر عزيز و عالى قدر ما و امام امت خمينى بت شكن است.

وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبيل الله فَلَنْ يُضِلُّ أَعْمَالَهُمْ سَيَهدِيهِمْ ويُصْلِحُ بَالَهُمْ و يُدْخِلَهُمُ الجَنَّةَ عَرَّفَهَا
و آنانکه در راه خدا کشته شدند خدا هرگز رنج و اعمالشان را ضایع نگرداند و آنها را البته به راه سعادت هدایت کند و امورشان اصلاح فرماید و در بهشتی که قبلاً به منزل و مقامشان همه را شناسا کرده وارد کند.
خداوند امانت خود را بر زمین و کوهها و فرشتگان حتى مقربين عرضه میکند همه از پذیرفتن سرباز میزنند و انسان بر دارد.
خداوند فرمان میدهد که همه فرشتگان حتی مقربین باید به خاک بیافتند و در برابر انسان سجده کنند. یعنی در اسلام انسان بزرگتر از فرشته است و مقام آدم مقام بشریت مقام انسانیت اعلی و اشرف از مقام فرشته مقرب است.
در سال ۱۳۵۱ در خانواده ای مذهبی و زحمتکش کودکی پا به عرصه وجود نهاد. پدر و مادر با عشق به حضرت امام رضا(ع) او را عبدالرضا نامیدند تا بعنوان خادم مکتب جعفری در خدمت اسلام و قرآن قرار گیرد دوران کودکی وی سپری شد. با ورود به مدرسه پدر و مادر تنها فرزند ذکر خود را با تعالیم دلنواز و روحبخش اسلام پرورش میدادند. عبدالرضا در کنار والدین خود نماز را شروع میکند و کلمات و جملات دلنواز قرآن بر جان و روح او چنان اثر می کند که در سن هفت سالگی و از آن به بعد نمازش قضا نمیشود و ماه رمضان را با شور و عشق خاصی روزه میگیرد در کنار درس در دوره راهنمایی علاقه عجیبی به کتب و متون دینی و انقلابی از خود نشان میداد و با شرکت در مراسم دعای کمیل – توسل – ندبه و.... شور و حال خاصی به این مراسم میداد و با صوت دلنشین و آوای دلنواز خود گرمی زاید الوصفی به این مراسم میداد.
شرکت در نمازهای جمعه و جماعت را در برنامه زندگی خود رعایت میکرد و نهایت استفاده را از این جلسات در جذب جوانان و نوجوانان می نمود.
عاشق جبهه و جهاد بود چرا که جهاد فی سبیل الله را در کنار نماز قرار میداد و اعتقاد داشت که برای برقراری حکومت عدل و داد باید با کافران جهاد نمود در این راه برای شرکت در عملیات تمام تلاش خود را مبذول میداشت و بدلیل کمی سن موفق به اعزام نمیشد و خود در
این مورد مینویسد:
اگر این داغ جگر سوز که در جان من است
بر دل سنگ نهی سنگ به فریاد می آید
دوران راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و وارد دانشسرای مقدماتی شد تنها دو ماه از تحصیل او در دانشسرا نمیگذشت که صبر و تحمل او به پایان رسید و درد جگر سوز او غير قابل تحمل شد و شرایط را برای اعزام خود مناسب می بیند علیرغم این که پدرش به قصد زیارت قبر مطهر حضرت رضا (ع) در مشهد مقدس بود ماندن را جایز ندانست و پس از خداحافظی از مادر و کسب اجازه از او پس از برگزاری مراسم ۱۳ آبان راهی مناطق غرب کشور میشود .
ورود به منطقه تحول روحی عظیمی را در او به وجود آورد بطوریکه ارتباط با خالق خود را تنها راه التیام دردهای روحی خود میدانست و از آن بی نهایت لذت میبرد. دوستان شهید که در منطقه بانه با او بودند نقل میکنند که شهید اطهری همواره چشمانش قرمز بود بطوریکه دوستانی که از لحاظ وضعیت روحی او را نمیشناختند همواره به او پیشنهاد می کردند که جهت معالجه چشم به پزشک مراجعه کند.

در قسمتی از وصیتنامه خود می نویسد: «بنام خدای محمد (ص) و بنام خدای علی و بنام خدای حسین و بنام خدای ابراهیم و بنام خدای شهیدان و بنام خدای روح اله الموسوی الخمینی ، خدایا بنده بی نهایت گناهکار بودم و به خود ستم کردم مرا ببخش و از گناهانم صرف نظر کن ای خداوند بزرگ گهگاهی که نفسم بر من غالب میگشت از دستوراتت سرپیچی مینمودم و به بزرگی و بزرگواریت مرا ببخش و عفو بفرما و تمام این مناجات ها و راز و نیازها در حالی بود که این شهید فقط ۱۵ سال داشت. اما عظمت روحی او آنقدر بالا بود که خداوند را با وجود معصومش درک کرده بود و به معنی اصلی توحید و معاد رسیده بود و با تمام وجود نعمتهای بهشت و آتش دوزخ را احساس مینمود هر چند که او در آن همه راز و نیاز فقط ارتباط با معبود را دوست داشت نه بخاطر ترس از عذاب عبادت میکرد و نه از ترس جهنم سر بر آستان قدسی دوست به خاک می مالید. سرانجام در تاریخ ۶۶/۹/۹ پس از رشادتهای بسیار در جمع سپاهیان توحید در حین کندن کانال به درجه رفیع شهادت نائل گشت تا در کنار مولایش آرام گیرد ، که در این باره خود می نویسد: «پدر و مادر عزیزم خوشحال باشید که پسری بزرگ کردید و در راه اسلام و قرآن فدا شد هر چند لیاقت شهید شدن را در خود نمیبینم اما دعا کنید که خداوند توفیق شهادت را به من عطاء فرماید. تقاضای من از شما ملت غیور این است که راه شهیدان را ادامه دهید که همانا راه اسلام و راه رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی است و به دستورات گرانبهای امام گوش فرا دهید تا به رستگاری رسید میدانم که رفتن من برایتان مشکل است ولی چه باید کرد؟ اگر امروز من به ندای هل من ناصر حسين زمان خود لبیک نگویم پس چه کسی لبیک خواهد گفت؟ وقتی خبر شهادت عبدالرضا را به پدر و مادرش دادند قبل از تحویل جنازه به مسجد روستا رفتند و دو رکعت نماز شکر به جای آوردند سپس برای تحویل جنازه راهی رزن شدند. در حین تشییع مطهر پیکر شهید پدر و مادرش از خداوند میخواهند این هدیه را از آنها قبول کند.

بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده مهربان
ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون
گمان مبريد آنهائيكه در راه خدا كشته مى شوند مرده اند بلكه آنان زنده اند و در پيش خدايشان روزى مى خورند
به نام خداى محمد به نام خداى على و بنام خداى حسين و بنام خداى ابراهيم و به نام خداى شهيدان و بنام خداى روح الله الموسوى الخمينى و بنام خداى انسانهاى جهان وصيتم را شروع ميكنم
سلام بر پدر و مادر عزيزم كه مرا به اين سن و سال رسانيديد ومرا تحويل جامعه اسلامى و مكتبى و الهى دادند اميدوارم كه مرا ببخشيد و اگر اشتباهى يا گناهى از من سر زده باشد مرا عفو كنيد از خداى متعال درخواست كنيد كه مرا ببخشد پدر و مادر عزيزم شما خوشحال باشيد كه پسرى بزرگ كرديد و در راه اسلام و قرآن داديد مادر مهربان من اگر شهيد شدم هر چند من لياقت شهيد شدن را در خود نمى بينم از شما مى خواهم كه زياد گريه و بى تابى نكيند چون اولا روح من نارحت مى شود و دوم اينكه منافقان ضد انقلاب و ديو صفت از ناراحتى و بى تابى شما خوشحال مى شوند و به راه پليدشان ادامه مى دهند اگر شما مثل برادران و خواهران و پدران و مادران شهيد پرور صبور باشيد منافقان مزدور و خائن ضربه خواهند خورد و شايد به آغوش اسلام عزيز باز گردند اين يك تقاضاى من ازشما پدران و مادران و برادران وخواهران غيور ايران است حالا بنده به مردم مسلمان و رزمنده و غيور ايران مى گويم كه راه شهيدان را ادامه دهيد و بدانيد كه راه شهيدان همان راه اسلام و راه رهبر عزيز و عالى قدر ما و امام امت خمينى بت شكن است و به دستورات گرانبهاى امام گوش فرا دهيد تا به رستگارى برسيد بنده جز براى مكتبم و فكرم به جبهه نيامده ام من به نداى هل من ناصر ينصرنى امام لبيك گفتم و اميدوارم بتوانم با نثار خون خودم درخت را تنومند و زيباى اسلام را آبيارى كنم تا رشد كند كه هدفم جز اين نبوده است كلمه لا اله الا الله و توحيد را برجامعه حاكم سازم و كافرين و مشركين را از بين ببرم پس راه شهيدان را ادامه بدهيد خدايا بنده را كه بينهايت گناهكارم و به خودم ستم كردم ببخش و از گناهانم صرف نظر كن اى خداوند بزرگ گه گاهى كه نفسم بر من غالب مى گشت از دستورات تو سرپيچى مى نمودم به بزرگى و بزرگواريت مرا ببخش و عفو بفرما. پدر و مادر عزيزم اميدوارم از رفتنم زياد گريه و بى تابى نكنيد كه منافقان متوجه بشوند و شادى كنند مى دانم كه رفتن من از بين شما براى شما سخت است ولى چه بايد كرد اگر من به هل من ناصر ينصرنى امام لبيك نمى گفتم پس چه كسى بگويد مجاهدين خلق يا فدايى خلق؟ اميدوارم كه از كارهاى ناپسندى كه از من سر زده مرا ببخشيد و مرا عفو كنيد پدر عزيزم در خانه ناراحتى و بى تابى نكن و خودت را مريض نكن و منافقين و ضد انقلاب و ديو صفت را خوشحال نكن خيلى متشكرم از پدر و مادر شهيد پرور. خواهران عزيزم مرا ببخشيد كه به شما بی احترامى کردم و از شما مى خواهم كه هر اشتباهى كه و گناهى كه از من سر زده مرا ببخشيد و از خداى متعال درخواست مى كنم كه گناهانم را بيامرزد از برادران و خواهرانم تقاضا میکنم كه راهم را ادامه دهند و برايم زيادى بى تابى نكنند و صبور باشند برادران عزيزم و بزرگوارم اميدوارم مرا ببخشيد اگر خطايى از من سر زده يا گناهى به وسيله نفسم انجام داده ام از خداوند متعال بخواهيم كه مرا ببخشد و در خاتمه از شما مى خواهم اگر توانستيد ماهى يكبار يا اول شب جمعه يك سوره بخوانند از شما میخواهم راه شهیدان را ادامه دهید و عاجزانه از شما میخواهم به امام خمینی و رزمندگان را دعا کنید. خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگه دار
والسلام