علی گنج بخش

محل تولد: خراسان‌رضوی - شهرستان بجستان

پردیس محل تحصیل: سمنان - مرکز تربیت معلم شهید رجایی سمنان

رشته تحصیلی: آموزش علوم اجتماعی

شهادت: 1361/04/23

محل شهادت: خوزستان - شلمچه

عملیات: رمضان

اگر من مُردم اسلحه‌ام را نگذارید بماند، چه با قلم، چه با قدم، چه با مال، با هر وسیله‌ای می‌توانید در راه اسلام خدمت کنید. همیشه در ذهنتان باشد که ولایت امر مختص امام است و بعد او هم مختص امید او منتظری امید همه‌ی ما.

علی گنج بخش در سال 1341 در یک خانواده کارگر و مذهبی در شهرستان بجستان به‌دنیا آمد. دوران کودکی را کنار پدر و مادرش گذراند. پنج سال بیشتر نداشت که به خاطر استعدادی که داشت عازم دبستان گشت و موفق شد دوران ابتدایی را در سن 8 سالگی پشت سر بگذارد و از همان دوران نماز خود را نیز می‌خواند و با قرآن نیز آشنایی بسیاری داشت و آن را با تلاوت خوبی می‌خواند و چندین بار نیز به خاطر صدای خوبش جایزه گرفته بود. وقتی که دبستان را تمام کرد پدرش چون در روستا مدرسه‌ای نبود که ایشان را به دبیرستان بفرستد، به شهرستان کاشمر کوچ کردند و ایشان را در آن جا به دبیرستان فرستادند و ایشان هم به پاس زحمات پدر، شب و روز درسش را می‌خواند و با نمرات عالی قبول می‌شد و تابستان‌هایی که بیکار بود به سرکار می‌رفت تا بلکه مجبور نباشد به خاطر بیکاری جلوی کوچه بایستد و خلاصه موفق شد تا کلاس دوازده را با معدل خوب قبول بشود. این سال های آخر دبیرستانش مصادف بود با شروع انقلاب اسلامی در ایران و ایشان هم چون زجر مردم محروم را دیده بود، دل خوشی از رژیم نداشت و همگام با امت حزب الله در تظاهرات شرکت می‌کرد. ایشان در تظاهرات خونین میدان شهدا شرکت داشته و بعد پیروزی انقلاب اسلامی ایشان فعالیتش را بیش تر از گذشته کرد و با پیام امام امت مبنی بر تشکیل نهضت سوادآموزی به نهضت رفت تا بتواند به روستاهای محروم برود و مردم آنجا را باسواد کند. با حزب جمهوری اسلامی نیز رابطه داشت و روزی که شهید جوانمهر و هاشمی‌نژاد را ضد انقلاب به شهادت رساند در صحنه حضور داشت و همیشه با تلخی از این واقعه صحبت می‌کرد و چندین بار نیز با تعدادی ضدانقللاب درگیری پیداکرده بود و ایشان چون منشی شورا نیز بودند یک عده از فعالیت ایشان خسته شده بودند.
زمانی که دانشگاه‌ها باز شد ایشان در مرکز تربیت معلم شهید رجایی سمنان قبول شد و به آن جا کوچ کرد و هم درس خود را می‌خواند و هم در نهضت سوادآموزی فعالیت داشت و گاهی اوقات نیز کلاس قرآن تشکیل می‌داد و همه ما را به یاد گرفتن قرآن تشویق می‌کرد و زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، ایشان وظیفه خود دید که در جبهه ها حضور داشته باشد. ایشان خیلی دلش برای انقلاب می سوخت، هر کسی را که در مقابل این انقلاب ایستادگی می کرد، با چنگ و دندان سعی می‌کرد از بین ببرد و می‌گفت: امروز ما وارث خون شهدا هستیم و باید از آن دفاع کنیم. لذا وقتی که ایشان به جبهه رفتند خانواده خبری نداشتند، برای این که مستقیم از سمنان رفته بودند. ما فقط موقعی متوجه شدیم که ایشان خودشان از آبادان برای خانواده تلفن کردند.
آخرین پیامش اطاعت از امام بود ومی گفت: امروز ما هرچه داریم از امام است و ایشان بود که با رهبری هایش ما را از دست رژیم طاغوت نجات داد. پس ما باید تمام چیزهای خود را فدای امام کنیم و نگذاریم این حسین زمانه احساس تنهایی بکند. ایشان در عملیات رمضان سال 61 شرکت کردند و یکی ازهمسنگرانش می‌گوید که موقع حمله ما جلو می‌رفتیم که من زخمی شدم و به ایشان گفتم که من تیر خوردم و ایشان پیراهنش را پاره کرده و روی زخم من بست و من دیگر بیهوش شدم. یکی دیگر که همراه ایشان بودند می‌گوید که ما تا پای آب باهم رفتیم و ایشان از آب عبور کردند ولی ما ماندیم و دیگر از ایشان خبری نداریم. ایشان درتاریخ 61/4/23 مفقودالاثر شده‌اند.

سلام به امام امت و ملت شهید پرور و بعد شما خانواده عزیز، از شما که یک عمر زجر کشیدید و من و برادران من را بزرگ کردید، از شما می‌خواهم برایم گریه نکنید، طاقت بیاورید. چون جامعه‌ای که بخواهد حکومت الله در آن شکوفا شود باید خون بدهد، باید شهید بدهد و چه خوب است که انسان در این راه شهید بشود که شهادت دری از درهای بهشت است. پدرجان، مادرجان، محمدجان، حسن جان، فاطمه جان، زهرا جان اصلاً ناراحت نباشید، اگر من مُردم اسلحه‌ام را نگذارید بماند، چه با قلم، چه با قدم، چه با مال، با هر وسیله‌ای می‌توانید در راه اسلام خدمت کنید. همیشه در ذهنتان باشد که ولایت امر مختص امام است و بعد او هم مختص امید او منتظری امید همه‌ی ما. پدر جان، اگر توانستید برایم سه ماه نماز قضاء و روزه دو ماه بگیرید انشاالله دعا بکنید خدا مرا حلال کند.
هر کس خواست به شما تسلیت بگوید نپذیرید، چرا که من تولدی نویافته‌ام، بلکه باید تبریک به شما بگویند، برایم حجله نگیرید ولی مراسم ساده‌ای که قرآنخوانی باشد، بگیرید. در خاتمه قرض‌هایی هم دارم که اگر توانستید ادا کنید از حسین خاله ۵۰۰ تومان، از پرویز گوهریان ۳۶۵ تومان که آدرسش در دفترم هست و در ساکم که برایتان خواهند فرستاد ساکم را. ایشان یکی از دوستان من هست. در تهران. و از قول من از همه‌ی برادران و خواهران و دوستان بخواهید که اگر از من اذیت و آزاری دیده‌اند حلالم کنند. کتاب‌هایم را برای فرزندان محمد و حسن نگه دارید. از همه‌ی شما می‌خواهم که مرا فراموش نکنید. برایم قرآن بخوانید در ضمن قرض‌های پیش من را حتماً داده‌اید که در آن نامه نوشته بودم. خداحافظ همگی شما علی گنج‌بخش