محمدرضا نوربهشت
محل تولد: مركزي - اراک
پردیس محل تحصیل: تهران - مرکز تربیت معلم شهید باهنر
رشته تحصیلی: آموزش مشاوره و راهنمايی
شهادت: 1361/07/10
محل شهادت: كرمانشاه - سومار
عملیات: مسلم بن عقیل
بدانید تا موقعی که جان در بدن داشته باشم از این وظیفه این حکم الهی سرپیچی نخواهم کرد تا ثابت شود که ما پیرو حسین(علیه السلام) هستیم و میتوانیم به جرات بگویم که ما انصار حسین(علیه السلام) و یار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستیم.
یک شب آرام آمد و در چشمهای باورم مأوا گرفت رنگ خون بود و تمام لحظههای عشق را یکجا گرفت آمد و با لالهها در دشتهای ملتهب، خندید و رفت ابر پر باران شد و بر بام دریای خروشان جا گرفت دارم به محرم همین چند وقت پیش، به دعاها و باران چشمها فکر میکنم به شقایقهایی که اگر در خاکهای گُر گرفتهی کربلا نمیروییدند، دیگر هیچ پرندهای آسمان را نمیسرود و شب در امتداد راه طولانیاش به سپیدهی صبح نمیرسید. دوباره محرم میآید و من بیشتر از وقتهای دیگر به مردی میاندیشم که علی(علیه السلام) گونه نه فقط در محرم که همیشه به زبان روشن همهی پنجرهها خوانده میشود. وقتی دوباره محرم بیاید به او و آنهایی فکر میکنم که در ورق ورق تاریخ نام بلندشان خوانده میشود و اگر بخواهی اگر اراده کنی میتوانی صدای پایشان را از پشت هزاران پنجرهی اقلیم و جغرافیای بهشت بشنوی. کربلا را هیچگاه نمیتوان به فراموشی سپرد این دفعه هم وقتی کنار برگهایم مینشینم و میخوانم، میخواهم واژههایم را درباره شهید نور بهشت روی کاغذ بیاورم، میبینم یاد کرد شهید بی گره خوردگی با شقایقهای پرپر کربلا و خونی که در شریان همهی عصرها و نسلها دوانده شده است، ممکن نیست. و چه شگفت هنگامی که برای جویا شدن از زندگی و حال و هوای او، خواهر شهید را در محل کارش ملاقات میکنم. برایم از پنجسالگی برادر و گم شدنش در میان موج عزاداران عاشورا یاد میکند، میگوید: نگران شده بودیم که دیدیم یکی از آشنایان بعد از مدتی طولانی محمدرضا را آورد. وقتی خواهر سخنش به اینجا میرسد، در حالی که گریه میکند میگوید: بعداً فهمیدیم محمدرضا از همان محل مسجد سیدها تا میدان ارک اراک سینه میزده است بی آن که بداند کجای جمعیت و کجای کوچه و شهر گم شده است. و من نیز این بار وقتی وصیتنامهها، نامهها و دل نوشتههای محمدرضا نوربهشت فرزند - اکبر آقا متولد 1338 را مرور میکنم، میتوانم ارادت و علاقهی این آر پی جی زن چندین عملیات را در میان واژههایش بیابم. برای همین است که میگویم: در معاملهی شهیدان جبهههای غرب و جنوب با خدا هیچ شهیدی را نمیتوان یافت که در حسابش خون سرخ ِلالههای کربلا جاری نباشد. عکس شهید را روبرویم میگذارم و بی آن که بدانم چگونه باید رد کلماتم را بگیرم چند اثر سیاه قلم مربوط به نقاشی و نگارگریهای او را نیز نظاره میکنم. آثار هنرمندانهاش به همراه گوشههای زندگی، اینکه او ورزشکاری با اخلاق، توانمند و خودساخته بود و شهادتش در جبهههای سومار به درونم رخنه کرده با تکانهها و ضربههای عاطفی مرا به درنگ و تأمل وا میدارد. محمدرضا در اراک در خانوادهای که پدرش کارگر شرکت نفت و مادرش خانهدار بود به دنیا آمد و به عنوان فرزند سوم همراه دو برادر و سه خواهر، کوچههای پر خاطره و شیرین نوجوانی و جوانی را پیمود. سالهای پایانی تحصیل او در رشته علوم طبیعی و در یکی از بهترین دبیرستانهای آن زمان (صمصامی) با حرکت تودههای مردم و تظاهرات آنان علیه حکومت ستمشاهی گره خورد و وی که از همان شروع نوجوانی باورهایش محکم و محکمتر میشد، به انقلاب دل سپرد در راهپیماییها شرکت میکرد و جزء آنهایی قرار گرفت که یک شب مجسمهی شاه را در میدان باغ ملی اراک به زیر کشیدند. مردم این جا و آنجا و همه جای ایران آمده بودند رژیمی که خود را ژاندارم آمریکا در منطقه مینامید چون کوهی یخی ویران کنند و این چنین شد که علیرغم همهی ابزار چون ساواک، ارتش و کمیتهی مشترک ضد خرابکاری، رژیم فروریخت. .... او در سال 1360 به عشق معلمی و شوق آموختن که از همان جوانی با وجودش آمیخته شده بود وارد مرکز تربیتمعلم شهید باهنر تهران در رشتهی پرورشی گردید. واحدهای درسی ترم اول و دوم را با موفقیت امتحان داده بود و علیرغم اینکه در آزمون اعزام به خارج دانشجویان قبول شده بود، چون دیگر عاشقان، مدینهی زندگی و معاش را رها کرده و با گروهی از دانشجویان تربیتمعلم راهی ِدشتهای ملتهب کربلا شد و هدف خود را در آخرین نامهاش این چنین بیان کرد: پدر و مادر، زمانی که من سرباز بودم نتوانستم آن طور که شایسته و بایسته اسلام باشد، خدمت بکنم و ... سرباز باشم میدانی سربازی وظیفه هر کس میباشد و بعد از سربازی هم در جهاد باز نتوانستم یک جهادگر باشم و دین خود را ادا کنم و بعد از آن هم در سنگر معلمی ... میدانید که فرصت بس اندک است و زمان سریع میگذرد و موقع امتحان نزدیک میشود. و سرانجام پس از شرکت در چند عملیات و به عنوان آر پی جی زن شجاع عملیات مسلم بن عقیل(علیه السلام) در اطراف پاسگاه کوت شیخ عراق با ترکش دشمن در جبهه سومار به بهشتی که خدا وعده داده بود فراخوانده شد. در آخرین دست نوشته شهید و آخرین لحظات عمر که در خون غوطهور بود و حتی نتوانسته به صورت کنترل شده بنگارد، لحظه وصال با معبود خویش تنها مینویسد: شما پیروزید چون که سعادت را در آغوش میکشید. و حتی فرصت نوشتن نام امام(قدس سره) را نیز نیافت. و بدین گونه شهید محمدرضا نوربهشت در تاریخ دهم مهرماه 1361 بعد از ماهها جانفشانی و شلیک به سوی تانکهای عراقی در خط زمان جاودانه شد. پیکرش بعد از 5 روز امانت در سردخانهی دانشگاه تهران کنار دیگر گلهای سرخ پرپر در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.
بسم الله الرحمن الرحیم ای آنانکه ایمان آوردید. برگیرید اسلحه خویش را پس کوچ کنید با هم. با سلام و با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و به شما پدر و مادر عزیزم. میدانید که انسان به دو گونه بیشتر نمیتواند حرکت کند. یا اینکه بایستد پیرو امام نور باشد و یا اینکه پیرو امام نار. میدانید به حمد خدا از اینکه انقلاب پیروز شد و امام نور به ما پرتوی افکند و راه را برای ما روشن نمود و ما تازه فهمیدیم که چی هستیم و که میباشیم. انقلاب به یاری امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایبش پیروز شد. رفته رفته مهر امام(قدس سره) در دلهای مسلمین بیشتر شد. امام(قدس سره)، امت خود را تربیت و هدایت نمود و در این راه امام(قدس سره) از همهچیزش برای اسلام گذشت چنانچه خودش میگوید. پیغمبر اسلام هم فدای اسلام شد، امام حسین(علیه السلام) هم فدای اسلام شد و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم فدای اسلام عزیز میشود. در این رابطه، در عمق حرفهای امام(قدس سره) بروید، متوجه منظورم خواهید شد. یعنی جان ما که اصلاً ارزشی ندارد. اسلام ودیعه است در دست ما و ما با جان و دل بایستی از آن نگهبانی و پاسداری کنیم. به گفته امام علی(علیه السلام) اسلام با خون مجاهدان فی سبیلالله رشد خواهد کرد نه با چیزی دیگر. پس در راه خدا و اسلام ما هم از دادن جان دریغی نداریم، امیدوارم که در عاشورائی که در پیش داریم، روسفید و سربلند باشیم. پدر و مادر، زمانی که من سرباز بودم نتوانستم آنطور که شایسته و بایسته اسلام باشد، خدمت بکنم و یک سرباز باشم. میدانید که سربازی وظیفه هر کس میباشد و بعد از سربازی هم در جهاد باز نتوانستم یک جهادگر باشم و دین خود را ادا کنم و بعد از آن هم در سنگر معلمی .... میدانید که فرصت بس اندک است و زمان سریع میگذرد و موقع امتحان نزدیک میشود و من همیشه از خداوند میخواستم که مرا تائید نماید تا بتوانم در زیر لوای اسلام و تحت رهبری و فرماندهی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فقط برای خدا بجنگم و الان این فرصت پیش آمده. مادر و پدر خوبم، درست است من گناه بسیار دارم و لایق سربازی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ندارم ولی بنا به گفته مولای متقیان علی(علیه السلام)، کسی که بخواهد در راه خدا جهاد کند، خداوند به او فرصت میدهد.... ما عاشقان حسین(علیه السلام) ما دلباختگان اولیاءالله مگر میتوانیم به ندای آنها لبیک نگویم؟ از اینها گذشته مگر ما میتوانیم رفیقهای نیمه راه باشیم؟ انسان وقتی سر مزار شهدا میرود و دوستان خود را میبیند که چگونه غرق به خون در دل خاک آرمیدهاند و حقانیت راه خود و امام(قدس سره) خود میباشند، چگونه میتواند رفیق نیمهراه باشد؟ از این همه که بگذریم اماممان میگوید و این یک وظیفه میباشد حضور در جبههها و بدانید تا موقعی که جان در بدن داشته باشم از این وظیفه این حکم الهی سرپیچی نخواهم کرد تا ثابت شود که ما پیرو حسین(علیه السلام) هستیم و میتوانیم به جرات بگویم که ما انصار حسین(علیه السلام) و یار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستیم. .... پر حرفی زیاد شد مرا ببخشید. در آخر بگویم که من از همگی شماها حلالیت میخواهم و التماس دعا دارم که شاید دعای شما توان بیشتری به ما بدهد. خدا یار مددکار تمامی مسلمین و متقین باشد. خداحافظ، فرزند شما، محمدرضا.